“خورشید را می دزدمفقط برای تو!میگذارم توی جیبمتا فردا بزنم به موهایتفردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!فردا تو می فهمیفردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!آخ ... فردا!راستی چرا فردا نمی شود؟این شب چقدر طول کشیده...چرا آفتاب نمی شود؟یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟”

شل سیلوراستاین برگرفته از پیج اندیشه های پوشالی

Explore This Quote Further

Quote by شل سیلوراستاین برگرفته از پیج اندیشه های پوشالی: “خورشید را می دزدمفقط برای تو!میگذارم توی جیبمتا … - Image 1

Similar quotes

“تو ماه رابیشتر از همه دوست می داشتیو حالاماه هر شبتو را به یاد من می آوردمی خواهم فراموشت کنماما این ماهبا هیچ دستمالیاز پنجره ها پاک نمی شود”


“این نامه را در قطار بخوان.باز کردی اگر چمدانت رادنبال خاطره هایی نگرد که هرگز نمی خواستی از تو جدا شوند.آن ها را من برداشتم تا سنگین نشود بارتوو جا باشد برای خاطرات جدیدت.برای مناین چمدان کوچک و این راه دراز هم می تواندبهانه فردا شود.”


“چرا تو این همه خوبی؟ بیا کمی بد باش!‏نمی توانی، می دانم، نمی توانی، امابیا کمی بد باش !‏تویی که سبزه و گل را به آب عادت دادیتویی که با لب خود، این غمین تنها رابه می بشارت دادیتو را که می بینمخیال می کنم انسان، همیشه این سان استچرا همیشه بهاری؟ کمی زمستان باشمرا به سردی این روزگار عادت دهچرا تو این همه خوبی؟ بیا کمی بد باش”


“وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست ، چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق کند ، تنهایی تو کامل می شود”


“من نمی گویم فردا روز دیگری استفقط میگویم" تو روز دیگری هستی".تو فردایی!همانی که باید به خاطرش زنده بمانم”


“افتادن، هیچ شکوهی ندارد. آنگاه که جانی از زیر ضربه ها بدربردی، تازه هراس آغاز می شود. جویده شده ای. جای جای زخم بیم در تو بافته می شود. احساس اینکه نتوانی برخیزی! احساس دهشتناک. اگر نتوانی برخیزی؟! بیم فردا. این تو را می کُشد. با این همه برمی خیزی. نیمه خیز می شوی و برمی خیزی. اما همان دم که در برخاستنی ترس این داری که نتوانی بایستی. به دشواری می ایستی، اما براه افتادن دشواری تازه ایست. یک گام و دو گام. پاها، پاهای تو نیستند. می لرزند. ناچار و نومید قدم برمی داری. در تو ستونی فرو ریخته است.”