“وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدموقتی که دیگر رفتمن به انتظار آمدنش نشستموقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بداردمن او را دوست داشتموقتی او تمام کردمن شروع کردموقتی او تمام شد من آغاز شدمو چه سخت استتنها متولد شدنمثل تنها زندگی کردن استمثل تنها مردن است”

دکتر شریعتی

دکتر شریعتی - “وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند...” 1

Similar quotes

“وقتی دکتر خانواده برای وصول طلبش فشار آورد، تمام خانواده‌ی مارکس حدود ده هفته در خانه‌ی دوستی به نام پیتر ایماندت در کمبرول مهمان شدند و پس از آن هم خود کار سه ماه دیگر در منچستر و در خانه‌ی انگلس پنهان شد. این تنها یکی از چندین سفر او به منجستر بود و در همین سفرها بود که او نگاهی به دنیای ماشین و بخار و تولید سرمایه‌داری در عمل انداخت.”

Asa Briggs
Read more

“اصفهان آزارم می‌داد. من کاری به تهران نداشتم. نه دوستش داشتم و نه کاری به کارش. او هم به من همین‌طور. اما اصفهان نه. به من کار داشت. من هم به او. هر جا که پا می‌گذاشتم، چیزی بود که آزارم می‌داد. چه چیزی که به همان صورتی که از بچگی دیده بودم هنوز مانده بود و چه چیزی که از آن صورت درآمده بود و چیز دیگر شده بود. و همه‌ی چیزهایی که در اصفهان بود یکی از این دوتا چیز بود. خیابان‌های پهنی که به جای کوچه‌های باریکِ سابق کشیده بودند همان‌قدر غم‌انگیز بود که کوچه‌های باریک و محله‌های قدیمی دست‌نخورده.”

جعفر مدرس صادقي / Jafar Modarres Sadeghi
Read more

“او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شرمده بودم یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجماز بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم ”

محمدعلی بهمنی
Read more

“میان همه‌ی شیوه‌های پرورش عشق، همه‌ی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جمله‌ی کارآترین‌ها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا می‌گیرد. آن‌گاه، کار از کار گذشته است. به کسی که در آن هنگام با او خوش‌ایم دل می‌بازیم. حتا نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتا به همان اندازه، خوش‌مان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایش‌مان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق می‌یابد که – هنگامی که از او محروم‌ایم – به جای جستجوی خوشی‌هایی که لطف او به ما ارزانی می‌داشت یک‌باره نیازی بی‌تابانه به خود آن‌کس حس می‌کنیم. نیازی شگرف که قوانین این جهان، برآوردن‌اش را محال و شفایش را دشوار می‌کنند. نیاز بی‌معنی و دردناک تصاحب او”

Marcel Proust
Read more

“لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز بری یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.”

پائولو کوئیلو
Read more