“بر نمی‌گردند شعرهابه خانه نمی‌روندتا برگردیو دست تکان‌ دهیروبان‌های سفید را در کف شعرها ببین که چگونه در باران می‌لرزندروبان‌های سفید، پیچیده بر گل سرخ‌های بی‌تاب را ببینبر نمی‌گردند شعرهاپراکنده نمی‌شوندبه انتظار تو در باران ایستاده‌اندو به لبخندی، به تکان دستی، دل خوشند”

شمس لنگرودی

شمس لنگرودی - “بر نمی‌گردند شعرهابه خانه نمی‌روندتا...” 1

Similar quotes

“احساس عشق کامل به رنگ سفید شبیه است. بسیاری گمان میکنند که سفید به معنای بی رنگی ست, در حالی که سفید تمامی رنگ ها را در بر دارد. سفید از ترکیب همه رنگ ها ایجاد می شود. به همین ترتیب عشق نیز فقدان احساساتی از قبیل تنفر, خشم,شهوت,حسادت و پنهانکاری نیست, بلکه حاصل جمع تمامی احساس هاست; حاصل جمع هر آنچه که هست.”

Neale Donald Walsch
Read more

“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصافخارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این همه دور از تویک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشمچشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”

مسعود فردمنش
Read more

“آبی ست آبی ست نگاه او آبی ست گویا آسمان را در چشم هایش ریخته اند وقتی که دست های مرا در دست می گیرد گردش خون را در سر انگشت هایش احساس می کنم نبض اش چنان به سرعت می زند که گویی قلب خرگوشی را در سینه اش پیوند کرده اند تا باران خاکستری مرغان ماهی خوار بر برگ های سپیدار و زردآلو فرو می ریزد قلب، مانند قهوه خانه های سر راه یادآور غربت است هیچ مسافری را برای همیشه در خود جای نخواهد داد هیچ مسافری را برای همیشه در خود جای نخواهد داد وسواس دوست داشتن مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد که در آب های تنگ بلور به آرامی خواب رفته است یک روز یک روز ماهی قرمز سکته خواهد کرد و دستی ماهی قرمز را که دیگر نه ماهی ست و نه قرمز از پنجره به باغ پرتاب خواهد کرد قهوه خانه سر راه / کیومرث منشی زاده”

کیومرث منشی زاده
Read more

“آنكه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت/ در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت/ خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد/ تعنه‌اي بر در اين خانه تنها زد و رفت”

هوشنگ ابتهاج / Hooshang Ebtahaj
Read more

“شتاب مکن که ابر بر خانه‌ات ببارد و عشق در تکه‌ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می‌کند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می‌کند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می‌شکند و می‌میرد ”

Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی
Read more