“شبی که آوایِ نیِ تو شنیدمچو آهوی تشنه پیِ تو دویـدمدوان دوان تا لبِ چشمه رسیدمنشانه ای از نی و نغمه ندیدمتو ای پری کجایی؟که رخ نمی نماییاز آن بهشت پنهاندری نمی گشـاییمن همه جا، پی ِ تو گشته اماز مَه و مِهر، نشان گرفته امبوی تو را، زِ گُل شنیده امدامنِ گــــــل، از آن گرفته ام ...تو ای پری کجایی؟که رخ نمی نماییاز آن بهشت پنهاندری نمی گشـاییدلِ من، سرگشته ی توستنفســم؛ آغشته ی توستبه باغِ رویاها، چو گُلت بویمدر آب و آئینه، چو مَهت جویمدر این شبِ یلدا،ز پی ات پویمبه خواب و بیداری،سخنت گویممَـــــه و ستاره دردِ من می دانندکه همچو من پیِ تو سرگردانندشبــــی کنارِ چشمــه پیدا شـــــومیانِ اشــکِ من چو گل وا شوتو ای پری کجایی؟که رخ نمی نماییاز آن بهشت پنهاندری نمی گشـایی ...”

سايه

سايه - “شبی که آوایِ نیِ تو شنیدمچو آهوی تشنه پیِ تو...” 1

Similar quotes

“از من رمیده ای و من ساده دل هنوزبی مهری و جفای تو باور نمی کنمدل را چنان به مهر تو بستم که بعد از ایندیگر هوای دلبر دیگر نمی کنمرفتی و با تو رفت مرا شادی و امیددیگر چگونه عشق تورا آرزو کنمدیگر چگونه مستی یک بوسه تورادراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنمیاد آر آن زن ، آن زن دیوانه را که خفتیک شب بروی سینه تو مست عشق و نازلرزید بر لبان عطش کرده اش هوسخندید در نگاه گریزنده اش نیازلب های تشنه اش به لبت داغ بوسه زدافسانه های شوق تو را گفت با نگاهپیچید همچو شاخه پیچک به پیکرتآن بازوان سوخته در باغ زرد ماههر قصه ایی که ز عشق خواندیبه گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده استدردا دگر چه مانده از آن شب ، شب شگفتآن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده استبا آنکه رفته ای و مرا برده ای ز یادمی خواهمت هنوز و به جان دوست دارمتای مرد ای فریب مجسم بیا که بازبر سینه پر آتش خود می فشارمت”

فروغ فرخزاد
Read more

“با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من می خواستم که گم بشوم در حسار تو احساس می کنم که جدایم نموده اند همچون شهاب سوخته ای از مدار تو آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام خالی تر از همیشه و در انتظار تو این سوت آخر است و غریبانه می رود تنهاترین مسافر تو از دیار تو هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تو هشدار می دهد به خزانم بهار تو اما در این زمانه عسرت مس مرا ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو”

محمدعلی بهمنی
Read more

“اگر هم دنیا به سر آید، ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و همچون برادری هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم؛ همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم؛ زیرا این افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است.ای طبع سخنگوی من، اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای، به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر، زیرا امروز پیرتر و جوان تر از همیشه ای”

گوته
Read more

“بس که پیدا بودیهیچکس با خبر از نام و نشان تو نبودچشمه ای صاف ، نهان در دل کوهغنچه ای سرخ ، نهان در دل مههیچکس دردر پی روح جوان تو نبودنگران همه بودی ، اماهیچکسنگران تو نبود”

عمران صلاحی
Read more

“می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند این چهره ی گم گشته در ایینه خود را نمی داند می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد ایینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانمحال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند می گویمش ‚ می گویمش ‚ چیزی از این ویران نخواهی یافت کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند می گویمش ‚ آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند”

محمد علی بهمنی
Read more