“آن كه مي گويد دوستت مي دارم،خنياگر غمگيني ست،كه آوازش را از دست داده است. اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار كاكلي شاد در چشمان توست؛هزار قناري خاموش ،در گلوي من.عشق را، اي كاشزبان سخن بود.آن كه مي گويد دوستت مي دارم،دل اندهگين شبي ست،كه مهتابش را مي جويد.اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار آفتاب خندان در خرام توست؛هزار ستاره ي گريان،در تمناي من.عشق را،اي كاش، زبان سخن بود”
“آنکه میگوید دوستت دارمخُـنـیـاگر غمگینیستکه آوازش را از دست داده استای کاش عشق رازبان ِ سخن بودهزار کاکلی شاددر چشمان توستهزار قناری خاموشدر گلوی منعشق راای کاش زبان ِ سخن بودآنکه میگوید دوستت دارمدل اندُه گین شبی ستکه مهتابش را می جویدای کاش عشق رازبان ِ سخن بودهزار آفتاب خندان در خرام ِ توستهزار ستارهی گریاندر تمنای منعشق راای کاش زبان ِ سخن بود”
“دنيا كوچكتر از آن استكه گم شده اي را در آن يافته باشيهيچ كس اينجا گم نمي شودآدمها به همان خونسردي كه آمده اندچمدانشان را مي بندندو ناپديد مي شونديكي در مهيكي در غباريكي در بارانيكي در بادو بي رحم ترينشان در برفآنچه به جا مي ماندرد پايي استو خاطره اي كه هر از گاهپس مي زند مثل نسيم سحرپرده هاي اتاقت را”
“پيش از سقراط همه سخن مي گفتند، بعد از آن كه سقراط مسئله ي حقيقت را پيش كشيد، سخن گفتن را دشوار كرد ”
“پارسا سخن مي گويد؛خدا ما را دوست مي دارد از آنرو كه ما را آفريدشما نازك انديشان چنين ميگوئيد"انسان خدا را آفريد"و آيا نبايد دوست داشته باشد آنچه را كه آفريده است؟آيا از آنرو كه آنرا آفريد مي تواند انكارش كند؟اين گفته لنگ ميزند، نعل ابليس برپاي دارد”
“آنکه می گوید دوست ات می دارمخنیاگر غمگینی ستکه آوازش را از دست داده است.ای کاش عشق رازبان سخن بودهزار کاکلی شاددر چشمان توستهزار قناری خاموشدر گلوی من.عشق راای کاش زبان سخن بود”