“من نمی خواهمسايه ام را لحظه ای از خود جدا سازممن نمی خواهماو بلغزد دور از من روی معبرهايا بيفتد خسته و سنگينزير پای رهگذرها”

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد - “من نمی خواهمسايه ام را لحظه ای از خود جدا...” 1

Similar quotes

“تنهامن از کودکی چنان نبوده ام که دیگران،چنان ندیده ام که دیگران؛از بهاری همگانی نمی توانستم به هیجان درآیمچنانکه آن بهار مرا اندوهگین نیز نمی کرد ونمی توانستم قلبم را برای لذت بردن از آهنگ آن بیدار کنم.آنگاه در کودکی ام – در سپیده دم طوفانی ترین زندگی-که با همه ی خوشی ها و ناخوشی ها آمیخته شده بود،معمایی مرا به خود گرفتار کرد که هنوز هم نتوانسته ام خود را از چنبره اش رها کنم؛از رود سیل آسا یا چشمهاز سنگ سرخ کوهاز آفتابی که در پاییز طلایی دور من می گردیداز آذرخش آسمانی که پروار کنان از من عبور می کرداز طوفان و از کولاکو ابری که شکل یک شیطان را در نظرگاه من به خود گرفت (درحالیکه باقی جهنم به رنگ آبی بود)”

Edgar Allen Poe
Read more

“می پرسد از من کسیتی ؟ می گویمش اما نمی داند این چهره ی گم گشته در ایینه خود را نمی داند می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد ایینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانمحال مرا جز شاعری مانندمن تنها نمی داند می گویمش ‚ می گویمش ‚ چیزی از این ویران نخواهی یافت کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند می گویمش ‚ آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند”

محمد علی بهمنی
Read more

“اگر می توانستماگر داغ رسم قدیم شقایق نبوداگر دفتر خاطرات طراوت پر از ردپای دقایق نبوداگر ذهن آیینه خالی نبوداگر عادت عابران بی خیالی نبوداگر گوش سنگین این کوچه هافقط یک نفس می توانست طنین عبوری نسیمانه را به خاط سپارداگر آسمان می توانست ، یکریزشبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارداگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچه ها آب و جارو نمی کرداگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرداگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را برای کسی باز می کردو می شد به رسم امانت گلی را به دست زمین بسپریم و از آسمان پس بگیریماگر خاک کافر نبودو روی حقیقت نمی ریختاگر ساعت آسمان دور باطل نمی زداگر کوها کر نبودنداگر آبها تر نبودنداگر باد می ایستاداگر حرفهای دلم بی اگر بوداگر فرصت چشم من بیشتر بوداگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینمتو را می توانستم ای دور از دور یک بار دیگر ببینم”

قیصر امین‌پور
Read more

“شبی که آوایِ نیِ تو شنیدمچو آهوی تشنه پیِ تو دویـدمدوان دوان تا لبِ چشمه رسیدمنشانه ای از نی و نغمه ندیدمتو ای پری کجایی؟که رخ نمی نماییاز آن بهشت پنهاندری نمی گشـاییمن همه جا، پی ِ تو گشته اماز مَه و مِهر، نشان گرفته امبوی تو را، زِ گُل شنیده امدامنِ گــــــل، از آن گرفته ام ...تو ای پری کجایی؟که رخ نمی نماییاز آن بهشت پنهاندری نمی گشـاییدلِ من، سرگشته ی توستنفســم؛ آغشته ی توستبه باغِ رویاها، چو گُلت بویمدر آب و آئینه، چو مَهت جویمدر این شبِ یلدا،ز پی ات پویمبه خواب و بیداری،سخنت گویممَـــــه و ستاره دردِ من می دانندکه همچو من پیِ تو سرگردانندشبــــی کنارِ چشمــه پیدا شـــــومیانِ اشــکِ من چو گل وا شوتو ای پری کجایی؟که رخ نمی نماییاز آن بهشت پنهاندری نمی گشـایی ...”

سايه
Read more

“ای تو دور از من و از من بیزاربار دیگر به من ارزانی دارشعر ناب دیدار”

حمید مصدق
Read more