“در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوشدیـدم دو هزار کـوزه گـويا و خـموشهــر يک به زبان حــال با مـن گفتندکو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش”
“قومی متفکرند اندر ره دینقومی به گمان فتاده در راه یقینمی ترسم از آنکه بانگ آید روزیکای بی خبران راه نه آن است و نه این”
“قومی متفکر اند اندر ره دینقومی به گمان فتاده در راه یقینمی ترسم از آنکه بانگ آید روزیکای بی خبران ، راه نه آن است و نه این”
“گویند کسان بهشت با حور خوش استمن میگویم که آب انگور خوش استاین نقد بگیر و دست از آن نسیه بدارکآواز دهل شنیدن از دور خوش است”
“می نوش که عمری که اجل در پی اوست / بهتر که به خواب یا به مستی گذرد”
“در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد عامه این باشد زشت سگ به ز من است اگر برم نام بهشت”
“ای کاش که جای آرمیدن بودییا این ره دور را رسیدن بودیکاش از پی صد هزار سال از دل خاکچون سبزه امید بر دمیدن بودی”