“-گفتي نهال از طوفان ميهراسد.-واينك بباليد، نورستهترين نهالان!كه تهاجم بر باد رفت.-سياهترين ماران ميرقصند.-و برهنه شويد، زيباترين پيكرها!كه گزيدن نوازش شد”
“تاريك بودبا عناصرِ فلزي اش ولغزندگيِ يخ كه بر من آوار شدماهي چروك كه روي سايه ام راه مي رفت ماهياني ست كه به گور ريخته امخاطره اي عتيق كه روي سقف آويزان است قرن هاست كه ادامه داردرويِ صورتكي كه حرف مي زنداداهايش شكل مي گيرند يخ ها كه مي ريزند، شاخه های مشبكم شكسته اندعروسك كاغذي ما بود كه بر باد داديم اش و نقش اش كهنه شد بر سقف”
“گر عشق نبودي و غم عشق نبودي چندين سخن نغز كه گفتي كه شنوديور باد نبودي كه سر زلف ربوديرخساره معشوق به عاشق كه نمودي”
“براي هر دقيقه اي كه چشمانمان را ببنديم ، به مدت شصت ثانيه از نور و روشنايي محروم خاهيم شد .”
“براي بدست آوردن چيزهايي كه تا كنون نداشته ايد، بايد كسي شويد كه تا كنون نبوده ايد”
“فردوسي: آنها كه بر تختِ بخت مينشستند، رخت بر تختهي واپسين نهادند، سر به چهار خشت خام. نه از خشم ياد ميآوردند و نه موري فرمان ميرانند! بنگريد در خفتگانِ خاك - كه خاك در چشم بختِ بيدار ميكنند![ ديباچه نوين شاهنامه ]”