“تاريك بودبا عناصرِ فلزي اش ولغزندگيِ يخ كه بر من آوار شدماهي چروك كه روي سايه ام راه مي رفت ماهياني ست كه به گور ريخته امخاطره اي عتيق كه روي سقف آويزان است قرن هاست كه ادامه داردرويِ صورتكي كه حرف مي زنداداهايش شكل مي گيرند يخ ها كه مي ريزند، شاخه های مشبكم شكسته اندعروسك كاغذي ما بود كه بر باد داديم اش و نقش اش كهنه شد بر سقف”