“من آن بازم که صیادان عالم همه وقتی به من محتاج باشندشکار من سیه چشم آهوانندکه حکمت چون سرشک از دیده پاشندبه پیش مااز این الفاظ دورندبه نزد ما از این معنی تراشند”
“پیش از تمام شدن سال می آییپیش از تمام شدن ماهپیش از تمام شدن هفتهپیش از تمام شدن این روزپیش از مرگ این لحظهپیش از این که به گریه بیفتمسرانجام می آییپیش از اینکه این شعر به پایان رسدپیش از آن که مرگ از راه رسدتو پیش از عشقتو پیش از مرگتو از همه زودتر خواهی رسید”
“به کجا چنین شتابان؟گون از نسیم پرسید- دل من گرفته زین جاهوس سفر نداریز غبار این بیابان؟- همه آرزویم اماچه کنم که بسته پایم.به کجا چنین شتابان؟- به هر آن کجا که باشدبه جز این سرا، سرایم- سفرت به خیر اما تو و دوستی، خدا راچو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتیبه شکوفهها، به بارانبرسان سلام ما را”
“من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چرا این همه آدم تنهاست.؟”
“ترس من از مردن و رفتن به آن دنیاو دیدن دوبارهی آدمهای این دنیا ست”
“من در آیینه به خود مینگرممن در آیینه به خود مینگرم با وسواسهمچو گنگی که به یک گنگ دگر مینگرد. از نسیم نفس زرد غروب در پس پنجرهی خاطر من پردهی سربی شک میلرزدروی لبهای دو چشمم خاموش سایهی زمزمهای میماسد:هیچکس این همه با این تصویرنیست بیگانه که من...”