“وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیش تر تنهاست ، چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید چه احساسی دارد و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق کند ، تنهایی تو کامل می شود”
“بدان،ای عزیز! که زندگانی تو بر مرگ وقتی ترجیح دارد که ده چیز را به جای آریاول با حق - سبحانه و تعالی- به صدقدوم با خلق به انصافسوم با نفس به قهرچهارم با مهتران به عزتپنجم با کهتران به شفقتششم با دوستان به نصیحتهفتم با دشمنان به مروتهشتم با عالمان به تواضعنهم با درویشان به سخاوتدهم با جاهلان به خاموشی”
“دیگر به راستی می دانستم درد یعنی چه. درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوشی نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را برای کسی تعریف کند.، دردی که انسان را بدون قدرت دست و سر باقی می گذارد و انسان حتی یارای آن را ندارد که سرش را روی بالشت حرکت دهد. ”
“چرا بهیاد نمیآورم؟همیشهی بودن، با هم بودن نیستچرا بهیاد نمیآورم؟از هرچه تو را به یاد من میآورد، نامی نیستباران میآمد، گفتی بیا به کوه برویم”
“هیچ ساعتی دقیق نیست و هیچ چیز مال ِ خودِ آدم نیست ، مگر همان چیزهایی که خیال می کند دل بستگی هایی به آن دارد ، بعد یکی یکی آن ها را از آدم می گیرند”