“همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گرددپروازی نهگریزگاهی گرددآی عشق آی عشقچهره ی آبیت پیدا نیستو خنکای مرهمی بر شعله ی زخمینه شور شعله بر سرمای درونآی عشق آی عشقچهره ی سرخت پیدا نیستغبار تیره تسکینی برحضور وهنو رنج رهایی برگریز حضورسیاهی بر آرامش آبی وسبزه برگچه بر ارغوانآی عشق آی عشقرنگ آشنایت پیدا نیست”
“همهلرزش دست و دلماز آن بود کهکه عشقپناهی گردد،پروازی نهگریز گاهی گردد.ای عشق ای عشقچهره آبیت پیدا نیست***و خنکای مرحمیبر شعله زخمینه شور شعلهبر سرمای درونای عشق ای عشقچهره سرخت پیدا نیست.***غبار تیره تسکینیبر حضور ِ وهنو دنج ِ رهائیبر گریز حضور.سیاهیبر آرامش آبیو سبزه برگچهبر ارغوانای عشق ای عشقرنگ آشنایتپیدا نیست”
“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصافخارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این همه دور از تویک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشمچشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”
“شتاب مکن که ابر بر خانهات ببارد و عشق در تکهای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط میکند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف میکند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق میشکند و میمیرد ”
“بیتوتهی کوتاهیست جهان در فاصلهی گناه و دوزخخورشید همچون دشنامی برمیآیدو روز شرمساری جبرانناپذیریست.آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگویدرخت، جهلِ معصیتبارِ نیاکان استو نسیم وسوسهییست نابکار.مهتاب پاییزی کفریست که جهان را میآلاید. چیزی بگوی پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگویهر دریچهی نغز بر چشماندازِ عقوبتی میگشاید.عشق رطوبتِ چندشانگیزِ پلشتیستو آسمان سرپناهیتا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی.آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشدچشمهها از تابوت میجوشند و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهاناند.عصمت به آینه مفروشکه فاجران نیازمندتراناند. خامُش منشین خدا را پیش از آن که در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی!به تاریخ ۲۳ امردادِ ۱۳۵۹”
“در عشق اغلب اشتباه می کنیم ، اغلب احساسات ما جریحه دار می شود و احساس بد بختی می کنیم. اما عشق می ورزیم و هنگامی که در آستانه مرگیم به عقب بر می گردیم و به خود می گوییم: خیلی رنج کشیده ام، گاهی به بیراهه رفته ام، اما عشق ورزیده ام. پس من زندگی کرده ام، من یک موجود تصنعی ساخته و پرداخته ی غرور و کسالت نیستم زیرا که عاشق بوده ام.”
“ما نوشتيم و گريستيمما خنده كنان به رقص بر خاستيمما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...كسي را پرواي ما نبود.در دور دست مردي را به دار آويختند :كسي به تماشا سر برنداشتما نشستيم و گريستيمما با فريادياز قالب خود بر آمديم”