“\نه دین حق و نه دین زردشت مرا\بر حرف بسی نهند انگشت مرا\کس نیست درین واقعه هم پشت مرا\قصّه چه کنم غصّهٔ تو کشت مرا”
“ممنونم استاد که مرا دوباره توی راه -انداختید و بهم نشان دادید که قادرم را بروم.-حق با تو است یون. هدف ته را نیست، بلکه هدف خود رهروی است.- درست است. قصد من برنده شدن نیست، قصدم زندگی کردن است.- خوب فهمیدی. زندگی نه بازی است و نه مسابقه، و گرنه برندگانی وجود می داشتند.”
“من تمنا کردم که تو با من باشیتو به من گفتی-هرگز-هرگزپاسخی سخت و درشتو مرا غصه ی این هرگز کشت!”
“خدایا کفر نمیگویم،پریشانم،چه میخواهی تو از جانم؟!مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.خداوندا تو مسئولی.خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندندر این دنیا چه دشوار است،چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…”
“مرا دریاب من خوبم . هنوزم آب میکوبمهنوزم شعر می ریسم . هنوزم باد می روبممرا دریاب در سرما . مرا دریاب تا فردامرا دریاب تا رفتن . مرا دریاب تا اینجامرا دریاب تا باور . مرا دریاب تا آخرمرا دریاب تا پارو . مرا دریاب تا بندرتو ای نایاب ای ناب. مرا دریاب دریابمنم بی نام . بی باممرا دریاب تا خواب”
“ای وصالت آرزوی عاشقان و ای خیالت پیش روی عاشقانهر کجا کردم نظر بالا و پست جلوهای از روی زیبای تو هستخرقهپوشان محو دیدار تواند بادهنوشان مست رخسار تواندحرفی از اسرار عشقم یاد ده هم بسوزان هم مرا بر باد ده”