“ترس از ديدن اينکه تو را به درون ماشين پليس میرانندترس از به خواب رفتن شبانهترس از به خواب نرفتنترس از تکرار گذشتهترس از پر کشيدن حالترس از زنگ تلفن در سکوت مرگبار شبترس از توفانهای الکتريکیترس از شستشوی زن با لکهای بر گونهاشترس از سگهايی که گفته بودم هار نيستندترس از دلواپسیترس از اجبار به شناخت جنازهی دوستتترس از فراموش شدنترس از دارايی بسيار هر چند مردم آنرا باور نكنندترس از نيمرخهای روانیترس از دير کردن و ترس از زود آمدنترس از دستخط فرزندانم روی پاکتهای نامهترس از مردن آنها پيش از اينکه من بميرم و احساس گناه کنمترس از زندگی با مادرم هنگامی که هر دو پير شدهايمترس از سرآسيمگیترس از فرومردن روز با يادداشتی ناراحتکنندهترس از بيدار شدن و ديدن اينکه تو رفتهایترس از دوست نداشتن و ترس از دوست نداشتن بسيارترس اينکه چيزی را که دوست میدارم مرگ همهی دوستداشتنیهايم را تضمين کندترس از مرگترس از زندگانی بسيارترس از مرگگفته بودم اين را”