“کنفرانس محل اجتماع افرادی است که هر کدام به تنهایی نمیتوانند مشکلی را حل کنند، بنابراین گرد هم جمع میشوند تا به اتفاق به این نتیجه برسند که کاری نمیشود کرد! ”
“دائما ما يلوم الناس الظروف ، لكني لأاؤمن بالظروف . الناجحون في هذه الدنيا هم اناس يقومون في الصباح ويبحثون عن ظروف مواتيه ، وأذا لم يجدوها صنعوها .”
“در مورد هر انسانی که قضاوتش به راستی شایستهی اطمینان است این سوال پیش میآید که چطور شده است عقیدهی وی این اندازه مورد اطمینان قرار گرفته است؟برای اینکه فکرش برای شنیدن هر نوع تنقیدی از رفتار و عقایدش باز بوده است. برای اینکه عادت داشته است به تمام آن حرفهایی که بر ضد عقایدش اقامه میشده است گوش بدهد تا اینکه بتواند از گفتههای صحیح مخالفان بهرهمند گردد و در همان حال خود بیپرده ببیند که چه قسمتهایی از گفتهها و دلایل ایشان باطل است و بطلان آن را سر فرصت به دیگران هم نشان بدهد. برای اینکه احساس کرده است که تنها راهی که یک موجود بشری به کمک آن میتواند تا حدی به شناختن "سرتاپای یک موضوع" موفق گردد این است که به هر گونه حرف یا نظری که اشخاص مختلف، با عقاید مختلف، دربارهی آن موضوع دارند گوش دهد و تمام شکلهایی را که آن موضوع در افکار مختلف به خود میگیرد از نظرگاه صاحبان آن افکار بررسی کند. هیچ خردمندی جز با گذشتن از این راه خردمند نگردیده است و اصلا نیروی خالقهی فهم بشر طوری آفریده نشده است که وی بتواند از راهی دیگر خردمند گردد.”
“فاجعه نه ساده است و نه ناگهانی. یعنی هم ترکیب چند چیز است و هم ذره ذره اتفاق می افتد. معمولا چند چیز باید به هم بچسبند تا فاجعه ای رخ دهد. از این نظر فاجعه مثل خوشبختی است. در خوشبختی هم چند چیز باید همزمان اتفاق بیافتد تا کسی خوشبخت شود. پول تنها کافی نیست. عشق تنها کافی نیست. شهرت تنها کافی نیست. اما اگر همه این ها با هم باشند شاید بشود گفت کسی خوشبخت شده است. تنها تفاوت آن ها شاید این باشد که در خوشبختی انگار چیزها خیلی ضعیف به هم چسبیده اند و هر لحظه ممکن است از هم متلاشی شوند اما در فاجعه اگر چیزها به هم چسبیدند دیگر هیچ وقت از هم جدا نمی شوند؛ چون وقتی چیزی اتفاق افتاد دیگر نمی توان آن را به حالت اول برگرداند.هر خوشبختی همیشه در معرض فروریختن و تبدیل شدن به فاجعه است اما فاجعه ها هرگز تبدیل به خوشبختی نمی شوند؛ حتی شاید شدت شان هم بیشتر بشود یا همان طور ثابت باقی بمانند اما به هر حال از بین نمیروند. به همین دلیل روز به روز به فاجعه ها اضافه می شود و از خوشبختی ها کم میشود. فاجعه مثل این است که به کسی چند گلوله شلیک کنیم؛ به طوری که گلوله آخر _ به عنوان تیر خلاص _ توی شقیقه اش شلیک شود...”
“جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکندبه لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنملستر هم با زرنگی آرزو کرددو تا آرزوی دیگر هم داشته باشدبعد با هر کدام از این سه آرزوسه آرزوی دیگر آرزو کردآرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلیبعد با هر کدام از این دوازده آرزوسه آرزوی دیگر خواستکه تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...به هر حال از هر آرزویش استفاده کردبرای خواستن یه آرزوی دیگرتا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزوبعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدنجست و خیز کردن و آواز خواندنو آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتربیشتر و بیشتردر حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردندعشق می ورزیدند و محبت میکردندلستر وسط آرزوهایش نشستآنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلاو نشست به شمردنشان تا ......پیر شدو بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بودو آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودندآرزوهایش را شمردندحتی یکی از آنها هم گم نشده بودهمشان نو بودند و برق میزدندبفرمائید چند تا برداریدبه یاد لستر هم باشیدکه در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش هاهمه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد”
“گفت: "هر که پندارد که نزدیک تر است ، او به حقیقت دورتر است. چون آفتاب که بر روزن می افتد، کودکان خواهند که تا آن ذره ها بگیرند. دست در کنند . پندارند که در قبضه ی ایشان آمد . چون دست باز کنند، هیچ نبینند .”
“نادر اشخاصی قادرند عاشق شوند زیرا نادر اشخاصی قادرند همه چیز را از دست بدهند. آنها فکر میکنند که عشق پایان تمام بدبختیهاست. حق دارند اینطور فکر کنند، اما این اشتباه است که میخواهند بدور از بدبختیهای حقیقی زندگی کنند. آنها در جایی به سر می برند که هیچ چیز و هیچ کس به سراغشان نمی آید. ابتدا باید به آن تنهایی دست یافت که هیچ نوع خوشبختی نمی تواند آن را از بین ببرد.زن آینده”