“کسی که مخالف حکومت است چون آن را طبیعی نمی داند، مخالف ازدواج، پول و تمام تصنعات اجتماعی است چون طبیعی نیستند، با کدام منطق عجیب و غریب باید از نوع دوستی و از خود گذشتگی برای دیگران یا بشریت دفاع کند زمانی که دفاع از دیگران و از خودگذشتگی نیز خود طبیعی نیستند؟”
In this quote by Fernando Pessoa, the speaker questions the logic behind opposing government when it is seen as unnatural, yet accepting societal constructs like marriage, money, and social conventions despite their lack of naturalness. The speaker challenges the idea that defending others and showing selflessness is unnatural, leading the reader to contemplate the validity of societal norms and the true motivations behind individual beliefs and actions. This quote prompts reflection on the complexities of human behavior and the often contradictory nature of our beliefs and values.
In this quote, Fernando Pessoa questions the logic behind opposing government, marriage, money, and societal constructs on the grounds that they are not natural. He challenges the idea of defending others or humanity through friendship and selflessness when even those actions may not be considered natural. This raises important questions about the constructs of society and the motivations behind our actions in the modern world.
In this quote, Fernando Pessoa reflects on the concept of naturalness and opposition to societal norms and structures. He raises questions about the logic behind defending friendship and selflessness when these qualities are not considered natural in society.
When faced with the idea that someone who opposes the government due to not seeing it as natural may also oppose marriage, money, and all social constructs for the same reason, how does this challenge your understanding of opposition and resistance in society? How do you reconcile the concept of strange and unconventional logic that one must utilize to defend friendship and selflessness for others or humanity when defending others and selflessness are themselves not considered natural? How does this quote prompt you to rethink the basis of your beliefs and values regarding societal structures and personal relationships?
“در مورد هر انسانی که قضاوتش به راستی شایستهی اطمینان است این سوال پیش میآید که چطور شده است عقیدهی وی این اندازه مورد اطمینان قرار گرفته است؟برای اینکه فکرش برای شنیدن هر نوع تنقیدی از رفتار و عقایدش باز بوده است. برای اینکه عادت داشته است به تمام آن حرفهایی که بر ضد عقایدش اقامه میشده است گوش بدهد تا اینکه بتواند از گفتههای صحیح مخالفان بهرهمند گردد و در همان حال خود بیپرده ببیند که چه قسمتهایی از گفتهها و دلایل ایشان باطل است و بطلان آن را سر فرصت به دیگران هم نشان بدهد. برای اینکه احساس کرده است که تنها راهی که یک موجود بشری به کمک آن میتواند تا حدی به شناختن "سرتاپای یک موضوع" موفق گردد این است که به هر گونه حرف یا نظری که اشخاص مختلف، با عقاید مختلف، دربارهی آن موضوع دارند گوش دهد و تمام شکلهایی را که آن موضوع در افکار مختلف به خود میگیرد از نظرگاه صاحبان آن افکار بررسی کند. هیچ خردمندی جز با گذشتن از این راه خردمند نگردیده است و اصلا نیروی خالقهی فهم بشر طوری آفریده نشده است که وی بتواند از راهی دیگر خردمند گردد.”
“حقیقت از اشتباهات کسی که با تحقیق و مطالعه به استقلال و برای خود فکر می کند، بهره بیشتری می برد، تا از عقاید درست عده دیگر که اعتقادشان به عقیده ای، بدان سبب است که هرگز رنج فکر کردن به خود نداده اند”
“آدمی هرگز خود را پنهان نمی کند از نگاه خود اگر با دل در ریا نباشد. و آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند خود را، روح خود را، بی پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد؟چه بسا مردمانی که می آیند و میروند بی که از خیالشان بگذرد این موهبت نیز وجود داشته است، موهبتی که انسان نه بس بخواهد، بلکه احساس وجد کند از این که خودی ترین، که محرم ترین چشمان عالم در او می نگرد”
“تنهامن از کودکی چنان نبوده ام که دیگران،چنان ندیده ام که دیگران؛از بهاری همگانی نمی توانستم به هیجان درآیمچنانکه آن بهار مرا اندوهگین نیز نمی کرد ونمی توانستم قلبم را برای لذت بردن از آهنگ آن بیدار کنم.آنگاه در کودکی ام – در سپیده دم طوفانی ترین زندگی-که با همه ی خوشی ها و ناخوشی ها آمیخته شده بود،معمایی مرا به خود گرفتار کرد که هنوز هم نتوانسته ام خود را از چنبره اش رها کنم؛از رود سیل آسا یا چشمهاز سنگ سرخ کوهاز آفتابی که در پاییز طلایی دور من می گردیداز آذرخش آسمانی که پروار کنان از من عبور می کرداز طوفان و از کولاکو ابری که شکل یک شیطان را در نظرگاه من به خود گرفت (درحالیکه باقی جهنم به رنگ آبی بود)”
“امکان دارد انسان غیر مذهبی فکر کند شری که در خفا مرتکب می شود، نادیده می ماند. اما این را نیز به خاطر داشته باشید که اگر انسان غیر مذهبی فکر کند کسی از بالا مواظب او نیست، در عین حال درست به همین دلیل هم می داند کسی او را عفو نخواهد کرد....این شخص به مراتب بیش از دینداران امکان دارد بکوشد با اعتراف در حضور جمع خود را تطهیر کند. این شخص از دیگران طلب عفو خواهد کرد....و به همین دلیل پیشاپیش می داند باید دیگران را ببخشاید”