“در عشق اغلب اشتباه می کنیم ، اغلب احساسات ما جریحه دار می شود و احساس بد بختی می کنیم. اما عشق می ورزیم و هنگامی که در آستانه مرگیم به عقب بر می گردیم و به خود می گوییم: خیلی رنج کشیده ام، گاهی به بیراهه رفته ام، اما عشق ورزیده ام. پس من زندگی کرده ام، من یک موجود تصنعی ساخته و پرداخته ی غرور و کسالت نیستم زیرا که عاشق بوده ام.”

Alfred De Musset

Alfred De Musset - “در عشق اغلب اشتباه می کنیم ، اغلب...” 1

Similar quotes

“عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت ، اول از بیخ در زمین سخت کند ، پس سر برآرد خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد ، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند ، و هر غذا که به واسطه ی آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود .”

محمود دولت آبادی
Read more

“((من کی ام؟)) یک پرسش تکراری استکز ازل چون سیل در من جاری استبازپتک آهنین ((من کی ام؟))ضربه زن شد با طنین ((من کی ام؟))باز مامور سوالی بی جوابآمده از راه با حکم عذابباز بر در ضربت انگشت اوحکم جلب روح من در مشت او!باز در من ((من کی ام؟))رخ می دهدناشناسی گنگ پاسخ می دهد:من تماماٌ روح !یا تن نیستممن کسی غیر از خود من نیستمقطره ای کوچک ز نیل نیستیهستم اما از قبیل نیستیحلقه ای چرخان به انگشت عدماز تبار هیچ از پشت عدمروی این دریا حبابی ساده ام خالی از خود اتفاق افتاده امچرخش وارونه ی زایندگی باز می گیرد مرا از زندگیمثل طوماری که بازش کرده اند باز با انگشت رازش کرده اندناگه از یک سو رهایم می کنندرهسپار ابتدایم میکننددر مسیر تو به توی نیستی تند می غلتم به سوی نیستسروی دست موج چون خس می رومواژگون می غلتم و پس می روممی خورد شلاق گردابم به تنمی درد بر قامت من پیرهناز هوای وهم خالی می شومموج دریای خیالی می شومنیستی راه نفس می گیریدماز خودم بی وقفه پس می گیریدممست توفان,چرخ چرخان پیچ پیچمی روم تا ساحلی از جنس هیچمی خلد خار عدم در تاولمباز می گردم به جای اولم.”

سید حسن حسینی
Read more

“انسان در شادی و خرسندی به چه زیبائیهایی می رسد ! چگونه دلِ آدمی مالامال از عشق می شود! احساس می کنی که می خواهی تمامی ِ عشقت را به قلب ِ دیگری سرازیر کنی، می خواهی خر چخ در اطراف ِ توست انعکاس شادی و خنده باشد . و شادی ، چه مُسری است”

داستایوفسکی
Read more

“من خواب دیده ام که کسی می اید من خواب یک ستاره قرمز دیده ام وپلک چشمم هی می پرد و کفش هایم هی جفت می شوندو کور شوم اگر دروغ بگویم”

فروغ فرخ‌زاد
Read more

“صدای پاشنه های کفشتان در پیاده رو مرا به فکر راه هایی که نپیموده ام، راه هایی که به سان ِ شاخه های درخت پر از رشته های فرعی اند، می اندازد. شما در من وسوسه های دوران نوجوانی ام را بیدار کرده اید. من زندگی را در برابرم همچون درختی تصور می کردم. در آن هنگام آن را درخت امکانات می نامیدم. تنها در لحظه های کوتاه زندگی را این چنین می بینیم. سپس زندگی همچون راهی نمایان می شود که یک بار برای همیشه تحمیل شده است. همچون تونلی که از آن نمی توان بیرون رفت. با این همه جلوه ی درخت در ذهن ما همچون حسرت گذشته محو ناشدنی باقی می ماند...”

Kundera Milan
Read more