“((من کی ام؟)) یک پرسش تکراری استکز ازل چون سیل در من جاری استبازپتک آهنین ((من کی ام؟))ضربه زن شد با طنین ((من کی ام؟))باز مامور سوالی بی جوابآمده از راه با حکم عذابباز بر در ضربت انگشت اوحکم جلب روح من در مشت او!باز در من ((من کی ام؟))رخ می دهدناشناسی گنگ پاسخ می دهد:من تماماٌ روح !یا تن نیستممن کسی غیر از خود من نیستمقطره ای کوچک ز نیل نیستیهستم اما از قبیل نیستیحلقه ای چرخان به انگشت عدماز تبار هیچ از پشت عدمروی این دریا حبابی ساده ام خالی از خود اتفاق افتاده امچرخش وارونه ی زایندگی باز می گیرد مرا از زندگیمثل طوماری که بازش کرده اند باز با انگشت رازش کرده اندناگه از یک سو رهایم می کنندرهسپار ابتدایم میکننددر مسیر تو به توی نیستی تند می غلتم به سوی نیستسروی دست موج چون خس می رومواژگون می غلتم و پس می روممی خورد شلاق گردابم به تنمی درد بر قامت من پیرهناز هوای وهم خالی می شومموج دریای خیالی می شومنیستی راه نفس می گیریدماز خودم بی وقفه پس می گیریدممست توفان,چرخ چرخان پیچ پیچمی روم تا ساحلی از جنس هیچمی خلد خار عدم در تاولمباز می گردم به جای اولم.”