“هرچه هست، جز تقدیری که منش می شناسم، نیست!دست هایم را برای دست های تو آفریده اندلبانم را برای یادآوری بوسه، به وقت آرامش.هی بانو! سادگی، آوازی نیست که در ازدحام این زندگانزمزمه اش کنیم. هرچه بود، جز نقدیری که تو را بازت به من می شناسد،نشانی نیست!رخسار باکره در پیاله آب، وسوسه لبریز آفرینه نور،و من که آموخته ام تا چون ماه رادر سایه سار پسین نظاره کنم. هی بانو...!”

سید علی صالحی / Ali Salehi

سید علی صالحی / Ali Salehi - “هرچه هست، جز تقدیری که منش...” 1

Similar quotes

“چه اشتباه غم‌انگیزی! چه بسا احساس‌های ما همه همین‌گونه باشند. خود را میان موجوداتی شبیه به خود می‌پنداریم، اما جز یخبندان و سنگستانی که به زبانی برای ما نامفهوم سخن می‌گویند چیزی در اطراف‌مان نیست. می‌خواهیم به دوستی درود بگوییم و دست پیش می‌بریم که دستی را بفشاریم، اما دست به لختی فرو می‌افتد. لبخند بر لب‌مان می‌خشکد زیرا در می‌یابیم که دوستی نیست و کاملا تنهاییم.‏”

Dino Buzzati
Read more

“درخت با جنگل سخن می گویدعلف با صحراستاره با کهکشانو من با تو سخن می گویمنامت را به من بگودستت را به من بدهحرفت را به من بگوقلبت را به من بدهمن ریشه های تو را دریافته امو با لبانت برای همه سخن گفته امو دست هایت با دست های من آشناستو در خلوت روشن با تو گریسته ام... برای خاطر زندگان”

احمد شاملو
Read more

“من چگونه ستایش کنم آن چشمه را که نیست ؟من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟من چگونه بخوانم سرود فتحمن چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربانزیباترین بهار در این شهرزیباترین خزانستمن چگونه بر این سنگفرش سختبا چه گونه گیاهی نظر کنمبا چگونه رفیقی سفر کنممن چگونه ستایش کنم این زنده را که مرد ؟من چگونه نوازش کنم آن مرده را که زیست ؟پرنده ها به تماشای بادها رفتندشکوفه ها به تماشای آب های سپیدزمین عریان مانده ست و باغ های گمانو یاد مهر تو ای مهربان تر از خورشید”

م. آزاد
Read more

“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصافخارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این همه دور از تویک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشمچشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”

مسعود فردمنش
Read more

“شما هنگام سختی دعا می کنید و در هنگام فقر زبان به نیایش می گشایید.کاش در روزگار نعمت و شادی نیز دعا می کردید.زیرا حقیقت دعا جز این نیست که شما هستی خویش را در اثیر آسمانی و اکسیر زندگی گسترش می دهید.وقتی دعا می کنید شما به معراج می روید پس بگذارید زیارت نامرئی شما از این معبد به خاطر چیزی جز وجد و شادی و همراز شدن با جان جهان نباشد.همین که به حریم این معبد پنهان وارد شوید شما را کافی است.من نمی توانم شما را دعایی بیاموزم و کلماتی تعلیم کنم که بدان خدا را نیایش کنید.خداوند به کلمات شما گوش نخواهد کرد مگر آن کلمات را خود بر زبان شما جاری کند.ای پروردگار ما- ما نمی توانیم چیزی از تو بخواهیم-زیرا تو نیاز های ما را نیک می دانی پیش از آنکه نیاز ها در ما زاده شود.نیاز حقیقی ما تویی و اگر تو خود را بیشتر به ما دهی همهء آرزوهای ما را برآورده کرده ای.ا”

جبران خلیل جبران
Read more