“بعد انگار چیزی را که باید از مدت ها قبل می دانسته تازه کشف کرده باشد زیر لب و با اندوه گفت:این هم از جنس بشر، نصفش بی علاقگی و نصفش خبث طینت”
“تنهایی" تنهایی چون بارانشامگاهان برمی خیزد از دریااز هامونهای پرت و دور افتادهو می ریزد آنگاه بر روی شهر می بارد تنهاییدر این ساعات حال و بی حالی وقتی کوچه ها به صبح می رسندوقتی که جفتهاییبی آنکه چیزی بیابند در یکدیگرنومید و غمیناز هم جدا می شوند وقتی آنان که نفرت از هم دارندبه ناچار همبستر می شوند ، آنگاه تنهایی با رود ها همراه خواهد شد ”
“همیشه به نظرم می رسد که کتاب ها هم مثل آدمیان سرنوشتی مخصوص به خود دارند. آن ها به سوی مردمی که منتظرشان هستند می روند و درست در موقعش به آنان می رسند. کتاب ها از مواد زنده تشکیل شده اند و مدت ها بعد از مرگ صاحبانش همچنان به پرتوافکنی در ظلمات ادامه می دهند”
“این مردُم دِه را میگوئی بیچاره ها... از جانوران کمترند، آنچه که آنها را اداره میکند، اول شکم و بعد شهوت است با یکمشت غضب و یکمشت باید و نباید که کور کورانه بگوش آنها خوانده اند”
“خدايان " سيزيف " را محکوم کرده بودند که پيوسته تخته سنگی را تا قله کوهی بغلطاند و از آنجا آن تخته سنگ با تمامی وزن خود تا پائين می افتاد ,خدايان به حق انديشيده بودند که برای گرفتن انتقام ,تنبيهی دهشتناکتر از کار بيهوده و بی اميد نيست.”
“باید قبل از مردن ناخن هایم را در خاک فرو برم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگار شیار هایی بر زمین حفر کرده باشم باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم ....اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد؟اگر جای پای مرا دیگران نبینند من دیگر نیستم.. اما من نمی خواهم نباشم نمی خواهم آمده باشم و رفته با شم و هیچ غلطی نکرده باشم آدمی که مشهور نیست وجود ندارد یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران و کسی که فقط برای خودش وجود دارد تنهاست و من از تنهایی می ترسم....”