“هیچ کس در این دنیا -چون در بطن موقعیت خاص انسانی دیگر قرار ندارد- نمی تواند احساس صحیح و درستی در مورد بدی یا خوبی مسئله ای داشته باشد ، حالا خواه این مسئله به خوشبختی یا بدبختی ، به عش یا به "افت هنری" ارتباط داشته باشد. واقعیت امر این است که هر مردی همواره به نوعی خارج از وضعیت و شرایط انسانی دیگر قرار دارد”
“وقتی که در زدیم از روی سردر خانه خروس انگار پارس کرد. این دیگر اذان نبود اگر پارس هم نبود. یا شاید اذان همیشه باید این جور باشد، بجنباند. در هر حال ما از جایمان جستیم.”
“در پناه باده باید رنج دوران را ز خاطر بردبا فریب شعر باید زندگی را رنگ دیگر داددر نوای ساز باید ناله های روح را گم کردجام اگر بشکست؟ساز اگر بگسست؟شعر اگر دیگر به دل ننشست؟”
“برد یا باخت تا زمانی که در قمار زندگی یک چارک جان دارم که داو بگذارم بازی می کنم”
“ما به سوی مرگ می رویم. همه و همه، رقصان یا لنگان لنگان، خندان یا نالان، اهمیت چندانی ندارد، چون همه به آنجا می رویم!زن آینده”