“من به راهی رفته امدر تمام طول راهدره های سیب و سروپیج و تاب رود سرخچشمه هایی غرق نورمن به راهی رفته امدر تمام طول راهمردمی در موعظهدست هایی در دعاکودکی آسوده خوابکوچه هایی پر ز هیچمن به راهی رفته امدر تمام طول راهآسمان شاهد منآسمانی پر فروغقطره هایش امابی نصیب از مردمان”
“در دیار مردمان هر دیاردیدگانم، داغ از دل ها دیده ودل مرده اند:در عبور از دره های دیر دردیاور و درمان نخواهی دید”
“صدای پاشنه های کفشتان در پیاده رو مرا به فکر راه هایی که نپیموده ام، راه هایی که به سان ِ شاخه های درخت پر از رشته های فرعی اند، می اندازد. شما در من وسوسه های دوران نوجوانی ام را بیدار کرده اید. من زندگی را در برابرم همچون درختی تصور می کردم. در آن هنگام آن را درخت امکانات می نامیدم. تنها در لحظه های کوتاه زندگی را این چنین می بینیم. سپس زندگی همچون راهی نمایان می شود که یک بار برای همیشه تحمیل شده است. همچون تونلی که از آن نمی توان بیرون رفت. با این همه جلوه ی درخت در ذهن ما همچون حسرت گذشته محو ناشدنی باقی می ماند...”
“رونوشت روزها را بر هم سنجاق کردمشنبه های بی قراری”
“مردی پیش روان پزشک می رود و به او می گوید که برادرم فکر می کند یک مرغ است. پزشک به او پاسخ می دهد که به سادگی به برادرت بگو که مرغ نیست و تمام. ولی مرد در جوابش می گوید: ما به تخم مرغ هایش نیاز داریم!”
“ماهی همیشه تشنه امدر زلال لطف بیکران تومی برد مرا به هرکجا که میل اوستموج دیدگان مهربان توزیر بال مرغکان خنده هاتزیر آفتاب داغ بوسه هات ای زلال پاکجرعه جرعه میکشم تو را به کام خویشتا که پر شود تمام جان من ز جان توای همیشه خوبای همیشه آشناهر طرف که میکنم نگاهتا همه کرانه های دورعطر و خنده و ترانه میکندشنادر میان بازوان توماهی همیشه تشنه ام ای زلال تابناکیک نفس اگر مرا به حال خود رها کنیماهی تو جان سپرده روی خاک”
“تکه چوبی بر آب پر مرغی در باداین چنین باید زیست فکرهای آزادفکرها را باید مثل آن تکه ی چوب وارهانیم در آبتا به هر جا که بخواهد برودو رهایی چه احساس عجیبی استچه کسی گفت رهایی گذر از بردگی است؟و رهایی تازه فصل آغاز سرود هستی استروزها قبل رهایی هیچ استمثل گم گشتن در جاده ایی پر پیچ استتا رهایی راهی است پر از تابلوهایی که در آن یک علامت پیداستشکل مغشوش سئوالته این راه دراز میرسی بر باغیکه در آن حجم حیات چند برابر شده استو در آنجا تکرار تا ابد بی معناستو در آن آرامش به اندازه ی یک عمر برایت پیداستو رهایی یعنی...و رهایی یعنی چیدن میوه گندیده فکر از درخت افکارآریاین چنین باید زیست فکرهای آزادو رهاتر از آن پر مرغ در باد”