“وقتي به يك چيني گوش مي دهيم،تمايل داريم حرف زدن او را غرغره كردني ناواضح بناميم.كسي كه چيني بلد است در حرف زدن او،زبان را باز خواهد شناخت.اين سان است كه اغلب نمي توانم انسان بودن را در يك انسان باز شناسم.”
“لن أتكلم عن أحد بسوء، سأذكر خير ما أعرفه عن الناس”
“من نمي دانم _ و همين درد مرا سخت مي آزارد_ كه چرا انسان اين دانا اين پيغمبر :در تكاپوهايش _چيزي از معجزه آن سو تر_ ره نبرده ست به اعجاز محبت چه دليلي دارد؟ * چه دليلي دارد كه هنوز مهرباني را نشناخته است؟ و نمي داند در يك لبخند !چه شگفتي هايي پنهان است * من بر آنم كه درين دنيا _خوب بودن _به خدا سهل ترين كارست و نمي دانم كه چرا انسان تا اين حد با خوبي .بيگانه است !و همين درد مرا سخت مي آزارد”
“عجيــــــب است كه شانه هاي آدم اين همـــهتنــــــــها و درمانده شود.آخر سر,مثل اينكه مال تو نيستند و احســاسمي كني كه با تو بيگانه اند و كسي فراموش كرده و آن ها را جــــــــــا گذاشته است”
“امشب اما دانستم سايهاي را كه از او ميگريختم و تمام عمر به دنبالش بودم همين ماهي كوچكي است كه در سينهام خانه دارد.”
“امروز كشف مهمي كردم. اين كشف محصول سه ماه تفكر تامل و مراقبه است. من به طرز غريبي كه اين كلمات هرزه نمي توانند بگويند چه قدر از اين كشف هيجان زده ام. آنقدر كه دلم مي خواهد بروم بالاي ساختمان و فرياد بكشم. من امروز دريافتم كه سرانجام همه بي گمان همه و بدون هيچ استثنايي خواهيم مرد. من امروز اين واقعيت را اين يقين يگانه و يكتا را كه بي ترديد و تا صد سال ديگر هيچ اثري از ما نخواهد بود از عمق جان دريافتم. من از اين حقيقت از اين عدالت محض از اين تنها عدالت مطلق هستي كه هيچ عدالتي به وضوح و شفافيت و شكوه و قطعيت و معناداري آن نيست از اين كه تنها تا صد سال فقط تا صد سال ديگر حتي يك نفر از ما شش ميليارد آدمي كه حالا مثل كرم روي اين تل خاكي در هم مي لوليم وجود نخواهيم داشت به طرز به شدت شكرآوري خوش حالم...”