“در روزهای آخر اسفندکوچ بنفشه‌های مهاجرزيباستدر نيم‌روز روشن اسفندوقتی بنفشه ها را از سايه های سرددر اطلس شميم بهارانبا خاک و ريشه- ميهن سيارشان –از جعبه‌های کوچک و چوبیدر گوشه‌ی خيابان می‌آورندجوی هزار زمزمه در منمی‌جوشد:ای کاشای کاش، آدمی وطنش رامثل بنفشه‌ها(در جعبه‌های خاک)يک روز می‌توانستهم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواستدر روشنای باران در آفتاب پاک”

محمد رضا شفيعي كدكني

محمد رضا شفيعي كدكني - “در روزهای آخر اسفندکوچ بنفشه‌های...” 1

Similar quotes

“رفته بودم دراگ‌استور پاستوروالیوم‌های زیادی خریده بودمبرای تسکین بی‌اعتمادی آدمیبروفن‌های زیادی خریده بودمپولم تمامامیدم تمامدنبال آرزوی از دست‌رفته‌ایمن عاشق یک دوستت ‌دارم ساده‌امتوی سینما عصر جدیدو بنگ بنگ ترانه‌ی کیل بیلتوی سینما سپیدهراستیوالیوم‌های زیادی خریده بودم کهمیان‌بر از کجا، به کجا بروم؟حالا در ابتدای این دَوَران تازهدارم از تو پرت می‌شوم کهایستاده‌ام این‌جاهی فکر می‌کنم ـ کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه‌هامی‌شد با خود ببرد، هر کجا که خواست ـهی فکر می‌کنمهی بنفشه می‌کارمهی راه می‌روم”

رویا زرین
Read more

“شتاب مکن که ابر بر خانه‌ات ببارد و عشق در تکه‌ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می‌کند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می‌کند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق می‌شکند و می‌میرد ”

Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی
Read more

“بیتوته‌ی کوتاهی‌ست جهان در فاصله‌ی گناه و دوزخخورشید همچون دشنامی برمی‌آیدو روز شرمساری جبران‌ناپذیری‌ست.آه پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگویدرخت، جهلِ معصیت‌بارِ نیاکان استو نسیم وسوسه‌یی‌ست نابکار.مهتاب پاییزی کفری‌ست که جهان را می‌آلاید. چیزی بگوی پیش از آنکه در اشک غرقه شوم چیزی بگویهر دریچه‌ی نغز بر چشم‌اندازِ عقوبتی می‌گشاید.عشق رطوبتِ چندش‌انگیزِ پلشتی‌ستو آسمان سرپناهیتا به خاک بنشینی و بر سرنوشتِ خویش گریه ساز کنی.آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی، هر چه باشدچشمه‌ها از تابوت می‌جوشند و سوگوارانِ ژولیده آبروی جهان‌اند.عصمت به آینه مفروشکه فاجران نیازمندتران‌اند. خامُش منشین خدا را پیش از آن که در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگوی!به تاریخ ۲۳ امردادِ ۱۳۵۹”

احمد شاملو
Read more

“عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت ، اول از بیخ در زمین سخت کند ، پس سر برآرد خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد ، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند ، و هر غذا که به واسطه ی آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود .”

محمود دولت آبادی
Read more

“آن كس مي‌تواند از عشق سخن بگويدكه قوس و قزح رايك‌بار هم شدهمعني كرده باشداكنون كسي را در روشنايي پس از باراناز دار فرود مي‌آرندهزار پله به دريا مانده‌ستكه من از عمر خود چنين مي‌گويمفقط مي‌خواستيم ميان گندم‌زارها بدويمحرف بزنيم و عاشق باشيماما گم‌شدن دل‌هامان را حدس زدند و اكنوندر انتهاي كوچه‌ي انبوه از لاله عباسيكسي را از دار فرود مي‌آرندنه باغی معلق، نه بویی از پونه، و نه نقشی بر گلیمشهر در مذهب خود فرومیرودو ستون مساجددر گرد و خاک و مه صبحگاهی میلرزداو خفته است و در ستون فقراتشخط سرخی به سوی افق سر باز میکندگل لاله سرد میشود و یخ میزنددخیل ها فرومیریزندو لاله ی خستهعبور سیاره ها را در ریشه های خود تکرار میکند”

احمدرضا احمدی
Read more