“رفته بودم دراگاستور پاستوروالیومهای زیادی خریده بودمبرای تسکین بیاعتمادی آدمیبروفنهای زیادی خریده بودمپولم تمامامیدم تمامدنبال آرزوی از دسترفتهایمن عاشق یک دوستت دارم سادهامتوی سینما عصر جدیدو بنگ بنگ ترانهی کیل بیلتوی سینما سپیدهراستیوالیومهای زیادی خریده بودم کهمیانبر از کجا، به کجا بروم؟حالا در ابتدای این دَوَران تازهدارم از تو پرت میشوم کهایستادهام اینجاهی فکر میکنم ـ کاش آدمی وطنش را همچون بنفشههامیشد با خود ببرد، هر کجا که خواست ـهی فکر میکنمهی بنفشه میکارمهی راه میروم”