“باور نکن تنهاییت رامن در تو پنهانم تو در منازمن به من نزدیکتر توازتو به تو نزدیکتر من باور نکن تنهاییت راتا یک دلو یک درد داریتا در عبور از کوچه ی عشقبر دوش هم سر می گذاری دل تاب تنهایی نداردباور نکن تنهاییت راهرجای ای دنیا که باشیمن با توئم تنهای تنها من با توئم هر جا که هستیحتی اگر با هم نباشیمحتی اگر یک لحظه یک روزبا هم در این عالم نباشیم حتی اگر یک لحظه یک روزبا هم در این عالم نباشیم این خانه را بگذار و بگذربا من بیا تا کعبه ی دلباور نکن تنهاییت رامن با توئم منزل به منزل”

اهورا ایمان

اهورا ایمان - “باور نکن تنهاییت رامن در تو پنهانم تو در...” 1

Similar quotes

“اگر هم دنیا به سر آید، ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و همچون برادری هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم؛ همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم؛ زیرا این افتخار زندگی من و مایه ی حیات من است.ای طبع سخنگوی من، اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای، به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر، زیرا امروز پیرتر و جوان تر از همیشه ای”

گوته
Read more

“با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو باشد که خستگی بشود شرمسار تو در دفتر همیشه ی من ثبت می شود این لحظه ها عزیزترین یادگار تو تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من می خواستم که گم بشوم در حسار تو احساس می کنم که جدایم نموده اند همچون شهاب سوخته ای از مدار تو آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام خالی تر از همیشه و در انتظار تو این سوت آخر است و غریبانه می رود تنهاترین مسافر تو از دیار تو هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تو هشدار می دهد به خزانم بهار تو اما در این زمانه عسرت مس مرا ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو”

محمدعلی بهمنی
Read more

“با مشاهده یک در بی درنگ لزوم دیوارها احساس می شود. آیا با مشاهده یک دیوار هم به همان اندازه لزوم یک در را احساس می کنیم؟”

احمد شاملو
Read more

“ دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده و نه کسی به میعادی و دیدم که وقت ابدیت است یعنی اقیانوس زمان و میقات در هر لحطه ای و هر جا و تنها با خویش دیدم که تنها خسی است و به میقات آمده و نه کسی به میعادی و دیدم که وقت ابدیت است یعنی اقیانوس زمان و میقات در هر لحطه ای و هر جا و تنها با خویش چرا که میعاد جای دیدار تست با دیگری اما میقات زمان همان دیدار است و تنها با خویشتن و دانستم و دیدم سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن. اینکه خود را در ازمایشگاه اقلیم های مختلف به ابزار واقعه ها و ادم ها سنجیدن و حدودش را به دست اوردن که چه تنگ است و چه حقیر است و چه پوچ به هر مقدسی که نزدیک شدی می بینی که تقدس در عالم خارج نیست بلکه در تو است در ذهن تواست ویا بوده است و رمز هر مقدسی در حریم هایش نهفته است در فاصله ها و حریم را که برداشتی شیی است یا ادمی شهریست یا تکاملی بهر صورت این هم تجربه ای یا نوعی ماجرای ساده و بی ماجرا گر چه بسیار عادی مبنای نوعی بیداری اگر نه بیداری دست کم یک شک به این طریق دارم پله های عالم یقین را تک تک با فشار تجربه ها زیر پا می شکنم و مگر حاصل یک عمر چیست؟ اینکه در صحت و اصالت و حقیقت بدیهی های اولیه که یقین اورند یا خیال انگیز یا محرک عمل شک کنی و یک یکشان رااز دست بدهی و هر کدامشان را بدل کنی به یک علامتاستفهام یک ادم فقط یک جفت چشم نیست و در سفر اگر نتوانی موقعیت تاریخی خودت را هم عین موقعیت جغرافیایی عوض کنی کار عبثی کرده ای همین جوریها متوجه شدم که یک ادم یک مجموعه زیستی و فرهنگی با هم است با لیاقت های معین و مناسبت های محدود ..... .... خدا برای انکه به او معتقد است همه جا هست”

جلال آل حمد
Read more

“تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن ندارم جز زبان دل، دلی لبریز مهر تو، تو ای با دوستی دشمن! زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست زبان قهر چنگیزی ست بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن ـ شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید برادر گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار تفنگت را زمین بگذار، تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو این دیو انسان کش برون آید. تو از آیین انسانی چه می دانی؟ اگر جان را خدا داده ست چرا باید تو بستانی؟ چرا باید که با یک لحظه، غفلت، این برادر را به خاک و خون بغلطانی ؟ گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی و حق با توست، ولی حق را ـ برادر جان ـ به زور این زبان نافهم آتشبار نباید جست! اگر این بار شد وجدان خواب آلوده ات بیدار تفنگت را زمین بگذار!”

فريدون مشيری
Read more