“ارسطو به اسکندر نوشت.بدان که روزگار با گردش خود همه چيز را کهنه کرده و محو مي کند، مگر چيزي را که در قلوب مردم است از خوبيها و بديهابنابراين بکوش که نيکوئي در حق ِ مردم نمائي تا نامت بخوبي براي ابد بماند”

ارسطو

ارسطو - “ارسطو به اسکندر نوشت.بدان که روزگار با گردش خود...” 1

Similar quotes

“آدمی هرگز خود را پنهان نمی کند از نگاه خود اگر با دل در ریا نباشد. و آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند خود را، روح خود را، بی پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد؟چه بسا مردمانی که می آیند و میروند بی که از خیالشان بگذرد این موهبت نیز وجود داشته است، موهبتی که انسان نه بس بخواهد، بلکه احساس وجد کند از این که خودی ترین، که محرم ترین چشمان عالم در او می نگرد”

محمود دولت‌آبادی
Read more

“عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت ، اول از بیخ در زمین سخت کند ، پس سر برآرد خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد ، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند ، و هر غذا که به واسطه ی آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود .”

محمود دولت آبادی
Read more

“ما مثل بچّه اي هستيم که پدرش دست او را گرفته است تا به جايي ببرد و در طول مسير از بازاري عبور مي کنند . بچّه جلب ويترين مغازه ها مي شود و دست پدر را رها مي کند و در بازار گم مي شود و وقتي متوجّه مي شود که ديگر پدر را نمي بيند ، گمان مي کند پدرش گم شده است ، در حالي که در واقع خودش گم شده است . انبياء و اولياء پدران خلقند و دست خلايق را مي گيرند تا آنها را به سلامت از بازار دنيا عبور دهند . غالب خلايق جلب متاعهاي دنيا شده اند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنيا گم شده اند . امام زمــــان ( ع ) گم و غائب نشده است ، ما گم و محجـــوب گشته ايم .”

حاج ميرزا اسماعيل دولابي
Read more

“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصافخارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این همه دور از تویک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشمچشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”

مسعود فردمنش
Read more

“ما مثل بچّه‌اي هستيم که پدرش دست او را گرفته است تا به جايي ببرد و در طول مسير از بازاري عبور مي کنند. بچّه جلب ويترين مغازه‌ها مي‌شود و دست پدر را رها مي‌کند و در بازار گم مي شود و وقتي متوجّه مي‌شود که ديگر پدر را نمي‌بيند. گمان مي‌کند پدرش گم شده است؛ در حالي که در واقع خودش گم شده است انبیإ و اوليإ پدران خلقند و دست خلايق را مي‌گيرند تا آن‌ها را به سلامت از بازار دنيا عبور دهند. غالبِ خلايق جلب متاع‌هاي دنيا شده‌اند و دست پدر را رها کرده و در بازار دنيا گم شده‌اند. امام زمــــان(ع) گـم و غایب نشده است؛ ما گـم و محجـــوب گشته‌ايم”

محمّد اسماعيل دولابي
Read more