“بیست وچهارم پاییز:دیروزبه دنیاآمدمعاشق شدم.دیروزودیروزبودکه من مردمبیست وپنجم پاییز:امروز زاده شدمظهرعاشق خواهم شدوغروب نخواهم مردتا...بیست وششم پاییز:که درمن زاده شویباتوهستم عشق پاییزی عشاقو....آنگاههرگزپاییزنخواهدشدبیژن نجدی”
“مثل حافظ القرآن وغير الحافظ مثل اثنين في سفر ، الأول زاده التمر , والثاني زاده الدقيق ، فالأول يأكل متى شاء ، وهو على راحلته ، والثاني لابد له من نزول وعجن وإيقاد نار وانتظار نُضج”
“زیرا من همه آن چیزهای مردهام.آنکه در او عشق کیمیای جدیدی آفرید.زیرا هنرش براستیعصارهی نیستی را بیان میکرد،از دل محرومیتهای ملالآور و پوچی نزار:او مرا تباه کرد، و من باز زاده شدماز دل غیبت، تاریکی، مرگ؛ چیزهایی که نیستند.”
“يخاطبني السفيه بكل قبح فأكره أن أكون له مجيباًيزيد سفاهة فأزيد حلماً كعود زاده الإحراق طيباً”
“سألت نفسي كمصرى: لماذا آكل اذا جلست الى الطعام كمن يأكل فى آخر زاده ؟ هل هو جوع القرون الاولى من حياة المصريين. هل هو إعتيادنا ظلم الحاكم الذى يمد يده لطعامنا عادة قبل ان نمد ايدينا اليه؟”
“من یک زن قهرمان حاشیه ای خواهم بود /متهم نخواهم شد با دکمه های منزوی /سوراخ های پاشنه جوراب ها /و چهره های سفید گنگ /نه ساعت کمبودی در من خواهد یافت و نه این ستارگان /اما من کمبودی حس می کنم /نمی توانم زندگی ام را مهار کنم /نمی توانم........./”