“من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم صد بار توبه کردم و ديگر نمیکنم باغ بهشت و سايه طوبی و قصر و حور با خاک کوی "دوست" برابر نمیکنم ”
“زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست ... پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دستنرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان ... نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشستسر فراگوش من آورد به آواز حزین ... گفت: «ای عاشق شوریدهی من، خوابت هست؟»عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند ... کافر عشق بود گر نشود باده پرستبرو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر ... که ندادند جز این تُحفه به ما روز اَلَستآن چه او ریخت به پیمانهی ما نوشیدیم ... اگر از خَمر بهشت است وگر باده مستخنده جام مِی و زلف گره گیرِ نگار ... ای بسا توبه که چون توبهی حافظ بشکست”
“الحب له مرحلتان , مرحلة الاعجاب الاولي و هي تشبه بداية شاطئ البحر ... فموجه يكون عاتي قوي و له زبد كثيف ينتشر و يراه الجميع ,ان على الموج لم تستطع الوقوف امامه , يجتاحك بقوة و عنف ... لكن ما ان تثبت علي موقفك ولا تقع من فرط قوة الموج العاتي ( لان غالبا ما يدمر الحب في بدايتة المشاعر الهوجاء اي ا نموته في مرحالة الاولي يكون بيده ) و تدخل في العمق , تهدأ الامواج السطحية قليلا .... و كلما مر الزمن في الزواج ... نغوص اكثر في قاعه المحيط .... قد يبدوا سطحيا انه راكد بلا حراك او به موج طفيف ( ليس مثل موج الشاطئ علي اي حال )الا ان العلاقة تتعمق كلما مر الزمن , حتي تصل ان لا يكون لها قرار مثل المحيط , و تحوي بداخلها كنوزالاعماق( من لؤلؤ و اسماك عجيبة الالوان )التي لا يراها احد الا هما و البصير”
“سینه تنگ من و بار غم او هیهاتمرد این بار گران نیست دل مسکینم”
“سلام کردم و با من به روی خندان گفتکه ای خمارکشِ مفلسِ شرابزدهکه این کند که تو کردی به ضعف همت و رایز گنجخانه شده خیمه بر خراب زدهوصال دولت بیدار ترسمت ندهندکه خفتهای تو در آغوش بخت خوابزده”
“ای شاهد قدسی! که کِشَد بند نقابت؟ ... و ای مرغ بهشتی! که دهد دانه و آبت؟خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز ... کآغوش که شد منزل آسایش و خوابت؟”
“ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست، ولیعیش بی یار مهیا نشود، یار کجاست؟”