“جایم را با کسی پر خواهی کرداو هم تو را خواهد بوسیدو به تو خواهد گفت که زیباییاما به مرور از تک و تاخواهی افتادچون نه بوسه‌هایش مغناطیس بوسه‌های مراخواهد داشتنه شعر می‌داند چیستکه زیبایی مفردت را مضاعف کند در جمع”

سجاد گودرزی

سجاد گودرزی - “جایم را با کسی پر خواهی کرداو هم تو را...” 1

Similar quotes

“امکان دارد انسان غیر مذهبی فکر کند شری که در خفا مرتکب می شود، نادیده می ماند. اما این را نیز به خاطر داشته باشید که اگر انسان غیر مذهبی فکر کند کسی از بالا مواظب او نیست، در عین حال درست به همین دلیل هم می داند کسی او را عفو نخواهد کرد....این شخص به مراتب بیش از دینداران امکان دارد بکوشد با اعتراف در حضور جمع خود را تطهیر کند. این شخص از دیگران طلب عفو خواهد کرد....و به همین دلیل پیشاپیش می داند باید دیگران را ببخشاید”

امبرتو اکو
Read more

“مِرگان به کاری که مشغول می‌شد، چهره‌اش چنان حالی می‌گرفت که چیزی چون احترام و بیم به دل صاحبخانه، صاحبان کار می‌دمید. نه کسی به خود می‌دید که به مِرگان تحکم کند، و نه او در کار خود چنین جایی برای کسی باقی می‌گذاشت. شاید برخی زن‌ها، چون دختر حاج سالم، مسلمه، مایل بودند در مِرگان به چشم کنیز خود نگاه کنند؛ اما مِرگان -دست کم حالا- تنگ چنین باری را خرد ‌نمی‌کرد. خوش خلقی او را باید از چاپلوسی جدا می‌کردند. روی گشاده‌‌ی مِرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مِرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد شد. پس با روی گشاده و دل باز به کار می‌پیچید. طبیعت کار چنین است که می‌خواهد تو را به زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی. و مِرگان نمی‌خواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند(۲۱۷)”

محمود دولت‌آبادی
Read more

“يکي بود يکي نبود مردي بود که زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بــود.وقتي مُرد همه مي گفتند به بهشت رفته. آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي کيفيت فرا گير نرسيده بود.استقبال از او با تشريفاتمناسب انجام نشد. دختـــري که بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليـــست انداخت ووقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هيچ کس از آدم دعوت نامه يا کارت شناسايي نمي خواهد هر کس به آنجا برسدمي تواند وارد شود. مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت: اين کار شما تروريسم خالص است! پطرس که نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ابليس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مــــــرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و کار وزندگي ما را به هم زده. از وقتي که رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد...در چشم هايشان نگاه مي کند...به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي کنند.هم را در آغوش مي کشند و مي بوسند.دوزخ جاي اين کارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!! وقتي رامش قصه اش را تمام کرد با مهرباني به من نگريست و گفت: «با چنان عشقي زندگي کن که حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند» پائولو کوئليو ”

ن
Read more

“در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟در تو اين قصه ي پرهيز که چه ؟در من اين شعله ي عصيان نياز در تو دمسردي پاييز که چه ؟حرف را بايد زد درد را بايد گفت سخن از مهر من و جور تو نيست سخن از تو متلاشي شدن دوستي است و عبث بودن پندار سرورآور مهر آشنايي با شور ؟و جدايي با درد ؟و نشستن در بهت فراموشي يا غرق غرور ؟سينه ام اينه اي ست با غباري از غم تو به لبخندي از اين اينه بزداي غبار آشيان تهي دست مرا مرغ دستان تو پر مي سازند ”

حمید مصدق
Read more

“به تو دست مي‌سايم و جهان را در مي‌يابم،به تو مي‌انديشمو زمان را لمس مي‌کنممعلق و بي‌انتهاعُريان.مي‌وزم، مي‌بارم، مي‌تابم.آسمان‌امستاره‌گان و زمين،و گندم ِ عطرآگيني که دانه مي‌بنددرقصاندر جان ِ سبز ِ خويش.از تو عبور مي‌کنمچنان که تُندری از شب. ــمي‌درخشمو فرومي‌ريزم.احمد شاملو”

شاملو
Read more