“با مرگ بگریزمتا کهکشانهازیرا با زندگیراه چندان دورینمیتوان رفت::with death i would elopeto the galaxiesbecause thus farthe path with lifestops”
“خودم را در آغوش گرفته ام! نه چندان با لطافت نه چندان با محبت اما وفادار .. وفادار”
“بدان،ای عزیز! که زندگانی تو بر مرگ وقتی ترجیح دارد که ده چیز را به جای آریاول با حق - سبحانه و تعالی- به صدقدوم با خلق به انصافسوم با نفس به قهرچهارم با مهتران به عزتپنجم با کهتران به شفقتششم با دوستان به نصیحتهفتم با دشمنان به مروتهشتم با عالمان به تواضعنهم با درویشان به سخاوتدهم با جاهلان به خاموشی”
“ادمی همین که شناختهای خود را با دیگران در میان می گذارد دیگر انها را چندان دوست ندارد”
“منتمام هستيم را در نبرد با سرنوشتدر تهاجم با زمان آتش زدم، کشتممن بهار عشق را ديدم، ولي باور نکردميک کلام در جزوهايم هيچ ننوشتممن زمقصد ها پي مقصودهاي پوچ افتادمتا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادممن به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت بهارم رفت . عشقم مرد . يادم رفت”
“و اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیکتر شوم و این است زندگی من”