“هميشه خواب هااز ارتفاع ساده لوحي خود پرت مي شوند و مي ميرندمن شبدر چهارپري را مي بويمكه روي گور مفاهيم كهنه روئيده ستآيا زني كه در كفن انتظار و عصمت خود خاك شد جواني من بود؟.......حرفي به من بزنآيا كسي كه مهرباني يك جسم زنده را به تو مي بخشدجز درك حس زنده بودن از تو چه مي خواهد؟”