“من همراه شش برادرم بزرگ شدم؛ اينطوری بود كه رقص ياد گرفتم: در انتظار خالی شدن توالت.- باب هوپ / كمدين آمريكايی”
“مردمي هم هستند كه در انتظار هيچ به سر ميبرند.”
“در تنهايی بود كه پی برديمچقدر تنهاو بیكس و كاريمنه جگرگوشهاینه دوستینه همدمینه خويشاوندی كه كوتاه كندجمعههای طاقت فرسايمان را”
“هميشه خواب هااز ارتفاع ساده لوحي خود پرت مي شوند و مي ميرندمن شبدر چهارپري را مي بويمكه روي گور مفاهيم كهنه روئيده ستآيا زني كه در كفن انتظار و عصمت خود خاك شد جواني من بود؟.......حرفي به من بزنآيا كسي كه مهرباني يك جسم زنده را به تو مي بخشدجز درك حس زنده بودن از تو چه مي خواهد؟”
“فردوسي: آنها كه بر تختِ بخت مينشستند، رخت بر تختهي واپسين نهادند، سر به چهار خشت خام. نه از خشم ياد ميآوردند و نه موري فرمان ميرانند! بنگريد در خفتگانِ خاك - كه خاك در چشم بختِ بيدار ميكنند![ ديباچه نوين شاهنامه ]”
“عشق ورزی چون رقص است.انسان همیشه دیگری را همراه خود میکشاند.”