“می‌دانی؟ می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌امهمه‌جا بوی پرتقال و بهشت می‌دهدهرچه می‌كنم چهار خط برای تو بنويسممی‌بينم واژه‌ها خاک بر سر شده‌اندهرچه می‌كنم چهار قدم بيايمتا به دست‌هایت برسم زانوهایم می‌خمدنه اينكه فكر كنی خسته‌امنه اينكه تاب راه رفتن نداشته باشمنه٬ تا آخرش همين استنگاهت به لرزه‌ام می‌اندازد”

عباس معروفی

عباس معروفی - “می‌دانی؟ می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات...” 1

Similar quotes

“موسی میان شاگردانش می گشت و می دید بر چنگهای ایشان خاک اسباب کشی شهر گل هنوز به چشم می خورد وآنان در حالی که کهنگی خانه هایشان را گردی کرده بودند و بر سر نشانده بودند. همراه موسی شده بودند وآن همه خلق برای رفتن از دنیای فرعونیان، دنیای فرعونیان را بار خود کرده بودند، و چه غم سنگینی با موسی بود. من می خواستم شما را به سرزمینی دیگر اشاره دهم، به سرزمینی که در آن نشانه ای از ظلم نباشد و شما چه عاشقانه دانه های ظلم را برای کاشتن مجدد در سرزمین موعود رو کرده اید، و به بار خود کشیده اید.وموسی با این غم سنگین بر عصایش تکیه می زد، قدم از قدم بر می داشت وحس می کرد، دردی عظیم بعد از آن همه معجزات که در سرزمین فرعون به رویت گرفته بود، در وجودش است. دردی عظیم که مجبور است راهنما، جلودار و رهبر مردمانی باشد که آغشته اند به عفونت دمل سر باز کرده فرعونیان.... ای نیل، مادر مهیب من که روزگاری در بازوان پر جوش و خروشت مرا به مادرم باز گرداندی، مرا به خودم و خدای خودم باز گرداندی، ای نیل می بینی؟ آیا باید آن زمان سبد کوچک گهواره مرا در میان دندان تمساحان این رود به حمایت بگردانی؟ مرا به کاخ فرعونی برسانی تا رسالت قسمتم شود. تو باید ای نیل ، ای مادر مهیب من، مرا این گونه نجات دهی؟ مرا به کام خود نکشی تا نهایتم این شود که به پای خود برسم. تا با مردمانی نه سبکبال که سنگین باره از جاه و غرور و مقامی که در فرصت ئیشبشان به دست اورده اند، در یک لحظه آزاد از سرزمین گل و اینک خورد و خسته وخمیده در زیر بار سنگین دنیای فرعونیان به پای تو رسیده اند.... موسی رو به نیل کرد، خیره به همان نیل، انگار با نیل صحبت می کند، بدون آن که رو به مردم بر گرداند، مردم را مخاطب قرار داد. یا مردمان! در این باد جهل که می وزد، از شما می خواهم خدای تان را دشنام نگوئید، و بوسه بر پای نا خدایان نزنید. من شما را از این آب عبور می دهم، در حالی که دوست داشتم بدانید اگر شما جثه و اندامی چونان پرندگان از عشق داشتید، شاید چوبدست شما نیز معجزات همتی می شد بر روی این موج خروشان... وآنگاه موسی چوبدست اش را بلند کرد، رو به سوی آسمان... یا نیل، یا مادرم اینان پرنده نیستند که به نوک پنجه رقصشان از عرصه سینه تو بگذرند. بگذار اهل این خاک، از خاک بستر تو بگذرند. پس آغوش بگشا، تن دو تکه کن . در میان ظرافت دریای ات، زخمه ای جانکاه از جنس خاک زن، تا من و این مردمان جهل از دل تو بگذریم. می دانم ای عزیز، این خاطره، سالهای سال در جانت می ماند، اما بگذار بگذریم تا با مردمان به پیشواز سرزمین موعودی رویم و آنان ببینندآن دور دورها، سرزمینی است که اگر عشق رفتن به آن در دل نداشته باشند، شاید آ سرز”

شارمین میمندی نژاد, Sharmin Meymandinejad
Read more

“فردوسي: آن‌ها كه بر تختِ بخت مي‌نشستند، رخت بر تخته‌ي واپسين نهادند، سر به چهار خشت خام. نه از خشم ياد مي‌آوردند و نه موري فرمان مي‌رانند! بنگريد در خفتگانِ خاك - كه خاك در چشم بختِ بيدار مي‌كنند![ ديباچه نوين شاهنامه ]”

بهرام بيضايي
Read more

“ای خدای بزرگ به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره راه رفتن کسی قضاوت کنم، کمی با کفش های او راه بروم.”

دکتر علی شریعتی
Read more

“در اشکال ، خط مستقیم از هر شکلی به حقیقت، نزدیک تر است چون بی انتهاست به آخرش مطمئنا نخواهم رسید .... مطمئنا پس چرا می روم؟ چرا؟ چون رسالتم رفتن است...”

حسین پناهی
Read more

“پشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمهروبرو، روبرو قتلگاه آدمهروح جنگل سياه با دست شاخه‌هاش دارهروحم رو از من مي‌گيــرهتا يه لحظه مي‌مونمجغدها تو گوش هم ميگنپلنگ زخمي مي‌ميـــرهراه رفتن ديگه نيستحجله پوسيدن من جنگل پيـرهپشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمهروبرو، روبرو قتلگاه آدمهقلب ماه سر به زيربه دار شاخه‌ها اسيرغروبش رو من مي‌بينمترس رفتن تو تنموحشت موندن تو دلمخواب برگشتن مي‌بينمهر قدم به هر قدملحظه به لحظهسايه دشمن مي‌بينمپشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمهروبرو، روبرو قتلگاه آدمهپشت سر، پشت سر، پشت سر جهنمهروبرو، روبرو قتلگاه آدمه”

ايرج جنتي عطايي
Read more