“صاحب من الناس كبار العقولواترك الجُهّال أهل الفضول واشرب نقيع السمِّ من عاقلِ واسكب على الأرض دواء الجَهول”
“در فصل بهار اگر بتی حور سرشت یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت هر چند به نزد عامه این باشد زشت سگ به ز من است اگر برم نام بهشت”
“دریاب که از روح جدا خواهی رفتدر پرده اسرار فنا خواهی رفتمی نوش ندانی از کجا آمدهایخوش باش ندانی به کجا خواهی رفت”
“ای کاش که جای آرمیدن بودییا این ره دور را رسیدن بودیکاش از پی صد هزار سال از دل خاکچون سبزه امید بر دمیدن بودی”
“زآن پیش که نام تو ز عالم برودمِی خور که چو می به دل رسد غم برودبگشای سر زلف بتی بند به بندزآن پیش که بند بندت از هم برود”
“خوش باش که پخته اند سودای تو دیفارغ شده اند از تمنای تو دیقصه چه کنم که بی تقاضای تو ومی دادند قرار کار فردای تو دی”
“این سبزه که امروز تماشاگه ماستتا سبزه خاک ما تماشاگه کیست”