“بر پلكان بيست سالگي ات ايستاده ايبي بيست پله در پايينبي هيچ آسمان در بالا –پله ييبي نرده وبي حفاظ ...”
“براي زنده ماندن به 2 خورشيد نياز داريد :يكي در قلب و يكي در آسمان”
“بيست و پنج دقيقه مهلت براي اينکه دوستت بدارم بيست و پنج دقيقه مهلت براي اينکه دوستم بداريبيست و پنج دقيقه براي عشق زمان کوتاهي ست با اين همه من بيست و پنج دقيقه از عمرم را کنار مي گذارمتا به تو فکر کنمتو هم اگر فرصت داريبيست و پنج دقيقه فقط بيست و پنج دقيقه به من فکر کن....!بيا بيست و پنج دقيقه از عمرمان را براي همديگر پس انداز کنيم”
“مردمي هم هستند كه در انتظار هيچ به سر ميبرند.”
“از هر ليواني كه آب نوشيدمطعم لبان تـو و پاييـزيكه تـو در آن به جا ماندي به يادم بودفراموشي پس از فراموشيامّـاچرا طعم لبان تـو و پاييـزي كه تـو در آن گـم شدي در خانه مانده بودما سرانجام توانستيمپاييــز را از تقويم جدا كنيمامّـاطعم لبان تـو بر همهي ليوانها و بشقابهاحك شده بودليوانها و بشقابها را از خانه بيرون بردمكنار گندمها دفن كردمتـو در آستانهي در ايستاده بوديتـو در محاصرهي ليوانها و بشقابها مانده بوديگيسوان تـو سفيدامّـالبان تـو هنوز جوان بود”
“در نگاه ات همهي مهربانيهاست:قاصدي که زندهگي را خبر ميدهد.و در سکوتات همهي صداها:فريادي که بودن را تجربه ميکند.”