“آن که با تو می زند صلای مهرجز به فکر غارت دل تو نیست.گر چراغ روشنی به راه توست.چشم گرگ جاودان گرسنه ای ست!”

فریدون مشیری

Explore This Quote Further

Quote by فریدون مشیری: “آن که با تو می زند صلای مهرجز به فکر غارت دل تو … - Image 1

Similar quotes

“خروشِ موج با من می کند نجوا:"که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!که هرکس دل به دریا زد، رهائی یافت!”


“ماهی همیشه تشنه امدر زلال لطف بیکران تومی برد مرا به هرکجا که میل اوستموج دیدگان مهربان توزیر بال مرغکان خنده هاتزیر آفتاب داغ بوسه هات ای زلال پاکجرعه جرعه میکشم تو را به کام خویشتا که پر شود تمام جان من ز جان توای همیشه خوبای همیشه آشناهر طرف که میکنم نگاهتا همه کرانه های دورعطر و خنده و ترانه میکندشنادر میان بازوان توماهی همیشه تشنه ام ای زلال تابناکیک نفس اگر مرا به حال خود رها کنیماهی تو جان سپرده روی خاک”


“غنچه با لبخند می گوید تماشایم کنید گل بتابد چهره همچون چلچراغ یک نظر در روی زیبایم کنید سرو ناز سرخوش و طناز می بالد به خویشگوشه چشمی به بالایم کنید باد نجوا می کند در گوش برگ سر در آغوش گلی دارم کنار چتر بید راه دوری نیست پیدایم کنید آب گوید زاری ام را بشنوید گوش بر آوای غمهایم کنید پشت پرده باغ اما در هراس باز پاییز است و در راهند آن دژخیم و داس سنگ ها هم حرفهایی می زنند گوش کن خاموش خا گویا ترند از در و دیوار می بارد سخن تا کجا دریابد آن را جان من در خموشی های من فریاد هاست آن که دریابد چه می گویم کجاست آشنایی با زبان بی زبانان چو ما دشوار نیست چشم و گوشی هست مردم را دریغ گوش ها هشیار نه چشم ها بیدار نیست ”


“مگر نه این که غمی سهمگین به دل داریممگر نه این که به رنجی گران گرفتاریمنشاطمان را باید همیشه چون خورشیدبلند و گرم در اعماق جان نگه داریم”


“دوست می بايد داشت! با نگاهی كه در آن شوق برآرد فرياد، با سلامی كه در آن نور ببارد لبخند”


“نه !هرگز شب را باور نکرده بودم چرا که در فراسوی دهليزهايش به اميد دريچه‌ای دل بسته بودم”