“گلایل را دوست دارمبه خاطر قلبشکه از پس برگ های لطیفش پیداستدل آدمی پیدا نیستو سر انگشتانت را سیاه می کند چون گردواگر بگشاییو ببینی”

شمس لنگـرودی

Explore This Quote Further

Quote by شمس لنگـرودی: “گلایل را دوست دارمبه خاطر قلبشکه از پس برگ های ل… - Image 1

Similar quotes

“تمامی مردگان را که نمی شناسیمسایه سارانی رمیده از میان شاخه های خمیده می گذرندو تنهاصدای یکی آشناستآن که زمزمه هایش را از گلوی ما آواز می دهد.آنگاهچکمه های مان را می پوشیماز پی او می دویمو به خاطرات گذشته بدل می شویم.”


“اگر این نور برگرددو به خانه ام بیایداتاقم را پیدا می کنمو برای همیشه به خواب می روم”


“برای دخترم ندا آقا سلطاندخترمسنت شان بودزنده به گورت کنندتو کشته شدیملتی زنده به گور می شود.ببین که چه آرام سر بر بالش می گذارداو که پول مرگ تو را گرفتهشام حلال می خورد.تو فقط ایستاد ه بودیو خوشدلانه نگاه می کردیکه به خانه ات بر گردیاما دیگر اتاق کوچک خود را نخواهی دیددخترمو خیل خیال های خوش آیندهبر در و دیوارش پرپر می زنند.تو مثل مرغ حلالی به دام افتادیمرغی حیرانکه مضطربانه چهره ی صیادش را جستجو می کندتو به دام افتادیهمچون خوشه ی انگوریکه لگدکوب شدو بدل به شراب حرام می شود.کیانند اینانپنهان بر پنجره ها، بام هاکیانند اینان در تاریکیکه با صدای پرنده ی خانگیپارس می کنند.کشتندت دخترمکشتندتتا یک تن کم شوداما تو چگونه این همه تکثیر می شوی.آه ندای عزیز منگل سرخی که بر گلوی تو روییده بودباز شدگسترده شدو نقشه ی ایران را در ترنم گلبرگ هایش فرو پوشانیدو اینانی که ندا داده اندبلبلانندمیلیون ها تن که گرد گلی نشستهو نام تو را می خوانند.یعنی ممکن است صداشان را که برای تو آواز می خوانند نشنوییعنی پنجره ات را بستند که صدای پیروزی خود را هم نشنویببین که چه آرام سر بر بالش می گذارداو که صید حلال می خورد”


“ساعتدوازده و بيست و پنج دقيقه ي نيمروزبيست و ششم آبان . آفريدگارابگذاردهان تو را ببوسمغبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبمكف خانه ات رابا دمب بريده ي شيطان جارو كنممتولد شدمدر مرز نازك نيستيسگ هاي شمااز دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند . پروردگارانه درخت گيلاس ، نه شراب بهاز سر اشتباهي آتش را به نطفه هاي فرشته يي آميختيو مرا آفريدي . اما تو به من نفس بخشيدي عشق من !دهانم را تو گشوديو بال مرا كه نازك و پرپري بودتو به پولادي از حرير مبدل كردي . سپاسگزارم خداي منخنده را براي دهان اواو رابه خاطر منو مرابه نيت گم شدن آفريدي”


“آفتاب را دوست دارمبه خاطر پیراهن‌ات روی طناب رختباران رااگر که می‌باردبر چتر آبی توو چون تو نماز می‌خوانیمن خداپرست شده‌ام”


“کاش غم و غصه هم قیمت داشت مجّانی است همه می‌خورند. کاش روی دهان‌مان کنتوری نصب می‌شد و جریمة غصه‌ها را به حساب آنان می‌ریختیم. غصه نخوریم مردم سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند به مدرسه می‌روند و دنیا مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد”