“مردم همه گوسفندند و ما چوپان:حواستان باشد!بزرگترین اشتباه در حکومت بها دادن به مردم یاارزش قائل شدن به مردم است.شما مطمئن باشیدکه اگر برای مردم ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید نمی توانید بر آنها حکومت کنید.بهای مردم را شمامعین می کنید نه خودشان.اگر شما بر مردم قیمت نگذارید,آنها قیمتی بر خودشان می گذارند که هیچ جور نمی توانید بخریدوتازه اینکه من گفتم بالاترین قیمت است قیمت آدمهای اندیشمند و چاق و چله.قیمت بقیه مردم حداکثر در حدپشکل گوسفند است نه بیشتر.نتیجه اینکه:مردم را هر جور بار بیاوریدبار می آینداگر به آنها احترام بگذاریدفکر می کنند شما موظفید به آنها احترام بگذارید اگر به آنها توضیح دهیدگمان می کنند شما موظف به توضیح دادنیددر حالیکه همه بارها این جمله را از دهان خود من شنیده اینکه:ما در مقابل هیچ کس ملزم به پاسخگویی یا توضیح دادن چی ؟-نیستیماگر شما این اصل گوسفند بودن مردم رادرست بفهمید بقیه شیوه هاو سیاست ها و روش های حکومت داری مرا به خوبی درک می کنید و الا نمی کنیدو اگر نکنید همینطور گوساله می مانید و هیچ وقت گاو نمیشوید.”
“شما هنگام سختی دعا می کنید و در هنگام فقر زبان به نیایش می گشایید.کاش در روزگار نعمت و شادی نیز دعا می کردید.زیرا حقیقت دعا جز این نیست که شما هستی خویش را در اثیر آسمانی و اکسیر زندگی گسترش می دهید.وقتی دعا می کنید شما به معراج می روید پس بگذارید زیارت نامرئی شما از این معبد به خاطر چیزی جز وجد و شادی و همراز شدن با جان جهان نباشد.همین که به حریم این معبد پنهان وارد شوید شما را کافی است.من نمی توانم شما را دعایی بیاموزم و کلماتی تعلیم کنم که بدان خدا را نیایش کنید.خداوند به کلمات شما گوش نخواهد کرد مگر آن کلمات را خود بر زبان شما جاری کند.ای پروردگار ما- ما نمی توانیم چیزی از تو بخواهیم-زیرا تو نیاز های ما را نیک می دانی پیش از آنکه نیاز ها در ما زاده شود.نیاز حقیقی ما تویی و اگر تو خود را بیشتر به ما دهی همهء آرزوهای ما را برآورده کرده ای.ا”
“بشر با مقداری سؤالات دشوار روبرو بوده است که برای آنها جواب قانع کننده ای ندارد. خوب، دو کار می توان کرد: یا می توانیم خودمان و بقیه جهان را گول بزنیم و وانمود کنیم که آنچه را باید بدانیم می دانیم، یا می توان تا ابد چشم بر مسائل مهم بست و از پیشرفت باز ایستاد. بشریت از این بابت به دو دسته تقسیم شده است: مردم یا به طور کلی مطمئن اند یا صد در صد بی تفاوت.”
“به این نتیجه رسیده ام که هیچ اندیشه ای در این دنیا آنقدر خوب و خیر نیست که بتواند تلاشی تعصب آمیز برای به کرسی نشاندنِ آن اندیشه را توجیه کند. تنها امید نجات در جهانِ این دوران، تساهل و تسامح است ... این واقعیت جای بحث و فحص ندارد که هیتلر و همپالکی هایش درست مثل لنین و دار و دسته ی انقلابی اش، هیچ این نیات ویرانگرشان را پنهان نمی داشتند که می خواهند گروه های بزرگی از مردم را محدود کنند، و هیچ پنهان نمی داشتند که برای رسیدن به اهدافشان عزم جزم تعصب آلودی دارند و هیچ در قید هزینه ی آن هم نیستند. اگر بی اعتنایی، بی عملی و ضعف توجیه ناشدنیِ طرف های مقابلِ آنها نبود، حتماً می شد آنها را مهار کرد. تساهل و تسامح هرگز نباید به معنای تساهل و تسامح در برابر عدم تساهل و تسامح باشد. تحمل کردنِ آنهایی که آماده شده اند آزادی را محدود کنند یا حق زندگیِ کسان دیگر را بگیرند، حتی اگر توجیهش شریف ترین اهداف باشد، روا و جایز نیست”
“این شمایید که به مردم می آموزید که چگونه با شما رفتار کنند”
“موسی میان شاگردانش می گشت و می دید بر چنگهای ایشان خاک اسباب کشی شهر گل هنوز به چشم می خورد وآنان در حالی که کهنگی خانه هایشان را گردی کرده بودند و بر سر نشانده بودند. همراه موسی شده بودند وآن همه خلق برای رفتن از دنیای فرعونیان، دنیای فرعونیان را بار خود کرده بودند، و چه غم سنگینی با موسی بود. من می خواستم شما را به سرزمینی دیگر اشاره دهم، به سرزمینی که در آن نشانه ای از ظلم نباشد و شما چه عاشقانه دانه های ظلم را برای کاشتن مجدد در سرزمین موعود رو کرده اید، و به بار خود کشیده اید.وموسی با این غم سنگین بر عصایش تکیه می زد، قدم از قدم بر می داشت وحس می کرد، دردی عظیم بعد از آن همه معجزات که در سرزمین فرعون به رویت گرفته بود، در وجودش است. دردی عظیم که مجبور است راهنما، جلودار و رهبر مردمانی باشد که آغشته اند به عفونت دمل سر باز کرده فرعونیان.... ای نیل، مادر مهیب من که روزگاری در بازوان پر جوش و خروشت مرا به مادرم باز گرداندی، مرا به خودم و خدای خودم باز گرداندی، ای نیل می بینی؟ آیا باید آن زمان سبد کوچک گهواره مرا در میان دندان تمساحان این رود به حمایت بگردانی؟ مرا به کاخ فرعونی برسانی تا رسالت قسمتم شود. تو باید ای نیل ، ای مادر مهیب من، مرا این گونه نجات دهی؟ مرا به کام خود نکشی تا نهایتم این شود که به پای خود برسم. تا با مردمانی نه سبکبال که سنگین باره از جاه و غرور و مقامی که در فرصت ئیشبشان به دست اورده اند، در یک لحظه آزاد از سرزمین گل و اینک خورد و خسته وخمیده در زیر بار سنگین دنیای فرعونیان به پای تو رسیده اند.... موسی رو به نیل کرد، خیره به همان نیل، انگار با نیل صحبت می کند، بدون آن که رو به مردم بر گرداند، مردم را مخاطب قرار داد. یا مردمان! در این باد جهل که می وزد، از شما می خواهم خدای تان را دشنام نگوئید، و بوسه بر پای نا خدایان نزنید. من شما را از این آب عبور می دهم، در حالی که دوست داشتم بدانید اگر شما جثه و اندامی چونان پرندگان از عشق داشتید، شاید چوبدست شما نیز معجزات همتی می شد بر روی این موج خروشان... وآنگاه موسی چوبدست اش را بلند کرد، رو به سوی آسمان... یا نیل، یا مادرم اینان پرنده نیستند که به نوک پنجه رقصشان از عرصه سینه تو بگذرند. بگذار اهل این خاک، از خاک بستر تو بگذرند. پس آغوش بگشا، تن دو تکه کن . در میان ظرافت دریای ات، زخمه ای جانکاه از جنس خاک زن، تا من و این مردمان جهل از دل تو بگذریم. می دانم ای عزیز، این خاطره، سالهای سال در جانت می ماند، اما بگذار بگذریم تا با مردمان به پیشواز سرزمین موعودی رویم و آنان ببینندآن دور دورها، سرزمینی است که اگر عشق رفتن به آن در دل نداشته باشند، شاید آ سرز”