“سكوت آب مي تواند خشكي باشد وفرياد عطش؛ سكوت گندم مي تواند گرسنگي باشد وغريو پيروزمندانه ی قحط؛ همچنان كه سكوت آفتاب ظلمات است اما سكوت آدمي فقدان جهان و خداست؛ غريو را تصويركن ! تمامي‌ِ الفاظ ِ جهان را در اختيار داشتيم و آن نگفتيم که به کار آيد چرا که تنها يک سخن يک سخن در ميانه نبود: ــ آزادی! ما نگفتيم تو تصويرش کن! ”

احمد شاملو

احمد شاملو - “سكوت آب مي تواند خشكي باشد وفرياد عطش...” 1

Similar quotes

“سکوت آبمی تواند خشکی باشد و فریادش عطش سکوت گندم می تواند گرسنه گی باشد و غریو پیروزمندانه ی قحط همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست غریو را تصویر کن! ”

شاملو
Read more

“دسته بندي انسانها از ديد دكتر علي شريعتيدسته اولوقتي هستند هستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.عمده آدمها حضورشان به فيزيك است. تنها با لمس ابعاد جسماني آن¬هاست كه قابل فهم مي¬شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند.دسته دومآنان كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.مردگاني متحرك در جهان. خودفروختگاني كه هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته¬اند. بي¬شخصيت اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي¬آيند. مرده و زنده شان يكي است. دسته سومآنان كه وقتي هستند هستند، وقتي نيستند هم هستندآدم هاي معتبر و با شخصيت. كساني كه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثيرشان را مي گذارند. كساني كه همواره به خاطر ما مي¬مانند. دوسشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.دسته ي چهارمآناني كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هستند.شگفت انگيزترين آدم ها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشكوه اند كه ما نمي توانيم حضورشان را دريابيم، اما وقتي كه از پيش ما مي روند نرم نرم آهسته آهسته درك مي كنيم. باز مي شناسيم. مي فهميم كه آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار مي گيريم قفل بر زبانمان مي زنند. اختيار از ما سلب مي شود. سكوت مي كنيم و غرقه در حضور آنان مست مي شويم و درست در زماني كه مي روند يادمان مي آيد كه چه حرف ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين ها در زندگي هر كدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.”

دكتر علي شريعتـــي
Read more

“آن كه مي گويد دوستت مي دارم،خنياگر غمگيني ست،كه آوازش را از دست داده است. اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار كاكلي شاد در چشمان توست؛هزار قناري خاموش ،در گلوي من.عشق را، اي كاشزبان سخن بود.آن كه مي گويد دوستت مي دارم،دل اندهگين شبي ست،كه مهتابش را مي جويد.اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار آفتاب خندان در خرام توست؛هزار ستاره ي گريان،در تمناي من.عشق را،اي كاش، زبان سخن بود”

شاملو
Read more

“پارسا سخن مي گويد؛خدا ما را دوست مي دارد از آنرو كه ما را آفريدشما نازك انديشان چنين ميگوئيد"انسان خدا را آفريد"و آيا نبايد دوست داشته باشد آنچه را كه آفريده است؟آيا از آنرو كه آنرا آفريد مي تواند انكارش كند؟اين گفته لنگ ميزند، نعل ابليس برپاي دارد”

Nietzsche
Read more

“يکي بود يکي نبود مردي بود که زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بــود.وقتي مُرد همه مي گفتند به بهشت رفته. آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي کيفيت فرا گير نرسيده بود.استقبال از او با تشريفاتمناسب انجام نشد. دختـــري که بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليـــست انداخت ووقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هيچ کس از آدم دعوت نامه يا کارت شناسايي نمي خواهد هر کس به آنجا برسدمي تواند وارد شود. مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت: اين کار شما تروريسم خالص است! پطرس که نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ابليس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مــــــرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و کار وزندگي ما را به هم زده. از وقتي که رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد...در چشم هايشان نگاه مي کند...به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي کنند.هم را در آغوش مي کشند و مي بوسند.دوزخ جاي اين کارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!! وقتي رامش قصه اش را تمام کرد با مهرباني به من نگريست و گفت: «با چنان عشقي زندگي کن که حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند» پائولو کوئليو ”

ن
Read more