“تمام کسي که تمام من بود مرا از من گرفت مرا شکافت و دوباره از نو با تنفر بافتچيزي که بودم نيستم”
“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصافخارم اگر از خاری خارم تو مپنداریدانم که مرا با گل یکجا تو نگهداریگل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشدآن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشدسودای تورا دارم من از دل و از جانمگفتند که پیدا شو دیدند که پنهانمگفتند که پیدا کن خود را و تو را با همگفتم که پیدا هست در هر نفسس آدمپیداست و من پنهان من در تن واو در جانیک آن نظری کردم در خود گذری کردمدیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوریدر راه عبور از تو من این همه دور از تویک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشمچشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”
“خداحافظ...آخرین کلامی که از تو شنیدمو باز قصهی تلخ جاده و آن راه بلند...که تو را از خلوت من می ربودآسمان می گریستشیشه ها می گریستندو من مبهوت رفتنتدر پس شیشه های مه آلودبغض دردناکم را بلعیدمدیوانه وار خندیدمو تو را بدرقه کردم”
“به تو دست ميسايم و جهان را در مييابم،به تو ميانديشمو زمان را لمس ميکنممعلق و بيانتهاعُريان.ميوزم، ميبارم، ميتابم.آسمانامستارهگان و زمين،و گندم ِ عطرآگيني که دانه ميبنددرقصاندر جان ِ سبز ِ خويش.از تو عبور ميکنمچنان که تُندری از شب. ــميدرخشمو فروميريزم.احمد شاملو”
“اگر تنها ترین تنهاها شوم ، باز خدا هست ، او جانشین همه نداشتن هاست نفرین و آفرین ها بی ثمر است اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان ، هول وکینه بر سرم بارد تو مهربان جاودان آسیب ناپذیر من هستی ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی”