“حمالان پوچی.مرزهای دشوار تحمل را شکستند_ !تکبير برادرانهمسرايان وحدت با حنجرههای بیاعتقادی .حماسههای ايمان خواندند_ !تکبير برادرانکودکان شکوفه .افسانهی دوزخ را تجربه کردند_ !تکبير برادرانما با نگاه ناباور.فاجعه را تاب آوردهايمهيچکس برادر خطابمان نکرد .و به تشجيع ما تکبيری بر نياوردتنهايی را تاب آوردهايم و خاموشی را و در اعماق خاکستر میتپيم”
“يکي بود يکي نبود مردي بود که زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بــود.وقتي مُرد همه مي گفتند به بهشت رفته. آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي کيفيت فرا گير نرسيده بود.استقبال از او با تشريفاتمناسب انجام نشد. دختـــري که بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليـــست انداخت ووقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هيچ کس از آدم دعوت نامه يا کارت شناسايي نمي خواهد هر کس به آنجا برسدمي تواند وارد شود. مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت: اين کار شما تروريسم خالص است! پطرس که نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ابليس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مــــــرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و کار وزندگي ما را به هم زده. از وقتي که رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد...در چشم هايشان نگاه مي کند...به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي کنند.هم را در آغوش مي کشند و مي بوسند.دوزخ جاي اين کارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!! وقتي رامش قصه اش را تمام کرد با مهرباني به من نگريست و گفت: «با چنان عشقي زندگي کن که حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند» پائولو کوئليو ”
“توحید را، قرآن را، حج را، انتظار موعودرا، علی را، حسین را عدالت را، امامت را، و...را به صورت الفاظی در آورده اند مبهمخالی و یا مسخ شده و تخدیر کننده و حتّی درست ضدّ آنچه معنی دارددرست در عکس جهتی که نشان میدهد ”
“در چنین جوامعی انسان در انتظار قهرمان است و شکستها و پیروزیهایش را در وجود یکنفر میبیند و با یک شکست، همه چیز را از دسترفته میپندارد و ناامید میشود.”
“درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بيعرضگي را صبر، و با تبسمي بر لب اين حماقت را حكمت خداوند مينامند”
“ما نوشتيم و گريستيمما خنده كنان به رقص بر خاستيمما نعره زنان از سر جان گذشتيم ...كسي را پرواي ما نبود.در دور دست مردي را به دار آويختند :كسي به تماشا سر برنداشتما نشستيم و گريستيمما با فريادياز قالب خود بر آمديم”