“گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم !فضای اتاق برای پرواز کافی نبود”
“برای بدست آوردنت نمی جنگم !به تکّدی قلبت هم نمی آیم !دوستت دارم ،فارغ از داشتنت ....”
“من زنده ام و دوستت دارم : اين خودش خيلي چيزهاست”
“حکایت باران بی امان استاین گونه که من دوستت می دارمشوریده وار و پریشانبر خزه ها و خیزاب هابه بیراهه و راهها تاختنبی تاب، بی قراردریایی جستنو به سنگچین باغ بسته دری سر نهادنو تو را به یاد آوردنحکایت بارانی بی قرار استاین گونه که من دوستت می دارم”
“باغ بلور: ساره از تاریکی حیاط میترسید. نگاهی به لایه، نگاهی به در، اما لحظه درنگ نبود. اکنون خطر درون اتاق، جدیتر از وهمی بود که همیشه در شبها برای ساره پشت در بسته در تاریکی کمین میکرد. بهایوان دوید و لگن را آورد:”
“دوستت دارم را من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام دامنی پر کن از این گلکه دهی هدیه به خلق که بری خانه ی دشمن”