“به مردم بگريز وقتي مي خندند؛نگاه كنخدا آنجاست...هدر پلك نوزادي كهگريه مي كند!ا”

هيوا مسيح

هيوا مسيح - “به مردم بگريز وقتي مي خندند؛نگاه كنخدا...” 1

Similar quotes

“دسته بندي انسانها از ديد دكتر علي شريعتيدسته اولوقتي هستند هستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.عمده آدمها حضورشان به فيزيك است. تنها با لمس ابعاد جسماني آن¬هاست كه قابل فهم مي¬شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمي دارند.دسته دومآنان كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هم نيستند.مردگاني متحرك در جهان. خودفروختگاني كه هويتشان را به ازاي چيزي فاني واگذاشته¬اند. بي¬شخصيت اند و بي اعتبار. هرگز به چشم نمي¬آيند. مرده و زنده شان يكي است. دسته سومآنان كه وقتي هستند هستند، وقتي نيستند هم هستندآدم هاي معتبر و با شخصيت. كساني كه در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثيرشان را مي گذارند. كساني كه همواره به خاطر ما مي¬مانند. دوسشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.دسته ي چهارمآناني كه وقتي هستند نيستند، وقتي كه نيستند هستند.شگفت انگيزترين آدم ها در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشكوه اند كه ما نمي توانيم حضورشان را دريابيم، اما وقتي كه از پيش ما مي روند نرم نرم آهسته آهسته درك مي كنيم. باز مي شناسيم. مي فهميم كه آنان چه بودند. چه مي گفتند و چه مي خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتي در برابرشان قرار مي گيريم قفل بر زبانمان مي زنند. اختيار از ما سلب مي شود. سكوت مي كنيم و غرقه در حضور آنان مست مي شويم و درست در زماني كه مي روند يادمان مي آيد كه چه حرف ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين ها در زندگي هر كدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.”

دكتر علي شريعتـــي
Read more

“به من نگاه كندرست به چشم هايممي دانم كه تازه از زير چتر برگشته ايمي دانم كه وقت نمي كني دلت برايم تنگ شودولي من از دلتنگي تمام وقت ها برگشته امحالا كه آمده اياتاق رو به رفتن استما به ميهماني دورترين كتابهاي جهان مي رويمتو را و مرابه قضاوت آسمان مي گذارمو چترم را به قضاوت برفسكوتي اگر بوددر راه، تمام حرفهاي با خودم راافشا مي كنمابتدا سكوت شدبه حرف هايم نگاه كنمي خواهم از دهان اشيعاي نبيسرود بخوانممي خواهم از همچنان ابر بالاي سفر بگذرممي خواهم به چترهاي خسته دست بكشمتا خاموش ترين كلمات پنهان بيايندبه تمام وقت هايي كه نداريمي خواهم براي تمام نشستن هاانگشت ها و سيگارهاجاي دور براي خيره شدن بياورممي خواهم به چشم هايت نگاه كنمتا كودكي هايت را به دنيا بياوريبرادران باراني امكه زير چترخواهران برفي امكه بي چتردارم به شهر شما دست مي كشمدارد از وقت هايي كه نداريدصداي دورترين سرودهاي جهان مي آيدمن از مرزهايي كه هنوز، مي آيمدارم اينجا خانه اي مي سازمهمين جاي وقت هايي كه نداريددارم به شهر شما نگاه مي كنمدارد از تمام كوچه هاي مردهصداي كودكان و سرود مي آيدو زناني كه به پنجره مي آيندو مرداني كه به چشم اندازدارم به شهر شما دست مي كشمقسم مي خورم به چتر كه باز مي شودقسم مي خورم به تماشا كه شهرپر از حرف هاي تازه شودبرادران باراني امخواهران برفي اماز درست به حرف هايم نگاه كنراهي به كودكي هاي جهان مي روداز درست به چشمهايم نگاه كنراهي به سرودهاي فراموشيمي خواهم چشمهايمان را به قضاوت جاده بگذارمو شهر شما را به قضاوت آسمانحرفي اگر بودتو از تمام وقت هاي با خودتچيزي بگوابتدا سكوت است”

هيوا مسيح
Read more

“عشق عشق مي آفريندعشق زندگي مي بخشدزندگي رنج به همراه داردرنج دلشوره مي آفرينددلشوره جرات مي بخشدجرات اعتماد به همراه دارداعتماد اميد مي آفرينداميد زندگي مي بجشد و زندگي عشق مي آفريندعشق عشق مي آفرينداحمد شاملو”

عشق
Read more

“شوربختي مرد در اين است كه سن خود را نمي بيند. جسمش پير مي شود اما تمنايش همچنان جوان مي ماند. زن، هستي اش با زمان گره خورده. آن ساعت دروني كه نظم مي دهد به چرخه زايمان، آن عقربه كه در لحظه اي مقرر مي ايستد روي ساعت يائسگي، اينها همه پاي زن را از راه مي برد روي زمين سخت واقعيت. هر روز كه مي ايستد در برابر آينه تا خطي بكشد به چشم يا سرخي بدهد به لب، تصوير رو به رو خيره اش مي كند به رد پاي زمان كه ذره ذره چين مي دهد به پوست. اما مرد، پايش لب گور هم كه باشد چشمش كه بيفتد به دختري زيبا، جواني او را مي بيند اما زانوان خميده و عصاي خود را نه.”

رضا قاسمی
Read more

“مرگ خيلي آسان مي تواند الان به سراغ م بياد، اما من تا مي توانم زندگي كنم نبايد به پيشواز مرگ بروم. البته اگر يك وقتي ناچار با مرگ روبرو شوم -كه مي شوم- مهم نيست. مهم اين است كه زندگي يا مرگ من، چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد”

صمد بهرنگی
Read more