“آن‌قدر از تو گم شده‌ام پشت این تاریککه دیگرشعر هم پیدایم نمی‌کندبرای سپید نوشتنتمن گم شده‌امتو گم شده‌ایکه یکی پیدا شودکسی که اصلامال قصه ما نبود”

لیلا هوشنگی / ابراهیم موسی پور / اسماعیل باغستانی

Explore This Quote Further

Quote by لیلا هوشنگی / ابراهیم موسی پور / اسماعیل باغستانی: “آن‌قدر از تو گم شده‌ام پشت این تاریککه دیگرشعر ه… - Image 1

Similar quotes

“وقتی که در زدیم از روی سردر خانه خروس انگار پارس کرد. این دیگر اذان نبود اگر پارس هم نبود. یا شاید اذان همیشه باید این جور باشد، بجنباند. در هر حال ما از جایمان جستیم.”


“این شهرشهر قصه های مادر بزرگ نیستکه زیبا و آرام باشدآسمانش راهرگز آبی ندیده اممن از اینجا خواهم رفتو فرقی هم نمی کندکه فانوسی داشته باشم یا نهکسی که می گریزداز گم شدن نمی ترسد”


“تنها که می شوم.یادم می افتد که رفتنی شده ای.من هنوز چمدانم را نبسته ام.بس که نشسته اموبه ناخن های دستم خیره شده ام.تو امروز زیباتری.... موهایت را از این کوتاه تر نکن.بگذار باد ،فرصت کند تا پریشان ترش کند.گندمزار دور دست مرا.... کسی چه می داند؟شاید با رفتنتباد هم مرا فراموش کنددلش برایم بسوزدودیگر هیچ وقتدر حوالی دلتنگی من پرسه نزند.. انگار رفتنی شده ای.من هنوز چمدانم را نبسته ام.این بوسه خداحافظی نیست!همیشه دیر می کنم.آن قدر که؛در پیچ کوچه گم می شوی.در کدام پیچ؟در کدام کوچه؟ کسی چه می داند؛خبر های بد از کدام سمت می آید؟و چرا بادبه گندمزار که می رسد.باران می بارد؟”


“معنای این همه سکوت چیست؟من گم شدم در تو؟یا تو گم شدی در من ای زمان؟کاش هرگز آن روزاز درخت انجیرپایین نیامده بودم.”


“هدایت آدمی بود که در دوره خودش بی‌نظیر بود ، بی‌نظیری حسن او نبود گناه زمانه بود”


“سکوت کرده امنگاه می کنمو می شمارم قدم هایت را که این گونه آرام تو را از من دور می کنندمی شمارم زمان را که این گونه آسان تو را از من می گیردمی دانم زمانی که محو شوی گریه خواهم کردو خواهم شمارد که چند روز به نامت گذشتراستی یادت هست وقتی آمدی راه را گم کرده بودی؟”