“زمان آدمها را دگرگون میکند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه میدارد. هیچ چیزی دردناکتر از این تضاد میان دگرگونی آدمها و ثبات خاطره نیست”
“هیچ ملتی را نمی توان از میان برداشت مگر این که او عزم خود را جزم کرده باشد که خود را نابود کند”
“نترس!سگی که پارس میکندحتمن که هار نیستما آدمها همگاهی از شدت تنهاییپاچهی خودمان را گاز میگیریم”
“هیچ تمنایی معصومانه نیست. زیرا ما نه تنها تمنا میکنیم بلکه این تمنا را نیز داریم که پس از دست یافتن به آنچه تمنا کرده ایم، دگرگونش کنیم”
“میان همهی شیوههای پرورش عشق، همهی ابزارهای پراکنش این بلای مقدس، یکی از جملهی کارآترینها همین تندباد آشفتگی است که گاهی ما را فرا میگیرد. آنگاه، کار از کار گذشته است. به کسی که در آن هنگام با او خوشایم دل میبازیم. حتا نیازی نیست که تا آن زمان از او بیشتر از دیگران، یا حتا به همان اندازه، خوشمان آمده بوده باشد. تنها لازم است که گرایشمان به او منحصر شود. و این شرط زمانی تحقق مییابد که – هنگامی که از او محرومایم – به جای جستجوی خوشیهایی که لطف او به ما ارزانی میداشت یکباره نیازی بیتابانه به خود آنکس حس میکنیم. نیازی شگرف که قوانین این جهان، برآوردناش را محال و شفایش را دشوار میکنند. نیاز بیمعنی و دردناک تصاحب او”
“شتاب مکن که ابر بر خانهات ببارد و عشق در تکهای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط میکند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف میکند آدمی را توانایی عشق نیست در عشق میشکند و میمیرد ”