“گل نیلوفر مردابه ی این جهانیمو به نیلوفر بودن خود شادمانیم،سقفی دارد شادکامیکف ناکامی ناپدید است”
“اندیشه مکن که بهار است و تو نرگس و سوسن نیستیبه حسرت زنده رود زنده نمی شود رود،خاکت را زیر و رو کنریشه و آبی مباد که نمانده باشد،سقفی دارد زندگیکف نیستی ناپدید است،به رنگ و بوی تو خود شادمان می توان بود”
“خوشا به حال آنکس که در خود یک چشمه ی خوشبختی دارد ...”
“مشکل انسان در این نیست که از هیجان برخوردار است بلکه انچه اهمیت دارد مناسب بودن هیجان و نحوه ابراز ان است ”
“آنچه در زندگی تحمل نا پذیز است بودن نیست بلکه خود بودن است.”
“ساده است نوازش سگی ولگردشاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی می رودو گفتن که سگ من نبودساده است ستایش گلیچیدنش واز یاد بردنکه گلدان را آب باید دادساده است بهره جویی از انسانیدوست داشتن بی احساس عشقیاو را به خود وانهادن و گفتن که دیگر نمیشناسمشساده است لغزش های خود را شناختنبا دیگران زیستن به حساب ایشانو گفتن که من این چنینمساده استکه چگونه می زیمباری زیستنسخت ساده استو پیچیده نیز هم...ترجمه ی احمد شاملو”