“رفاقت با تورفاقت با بادبادکی کاغذیست!رفاقت با باد دریا و سرگیجه...با تو هرگز حس نکرده ام،با چیزی ثابت مواجه ام!از ابری به ابر دیگر غلتیده ام،چون کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا!”
“عقل و خرد پاسخ مرا خواهد داد و آنچه می خواهم در خود من است.”
“باید قبل از مردن ناخن هایم را در خاک فرو برم تا وقتی مرا به زور روی زمین می کشند به یادگار شیار هایی بر زمین حفر کرده باشم باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم ....اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته با خبر خواهد شد؟اگر جای پای مرا دیگران نبینند من دیگر نیستم.. اما من نمی خواهم نباشم نمی خواهم آمده باشم و رفته با شم و هیچ غلطی نکرده باشم آدمی که مشهور نیست وجود ندارد یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران و کسی که فقط برای خودش وجود دارد تنهاست و من از تنهایی می ترسم....”
“تمام کسي که تمام من بود مرا از من گرفت مرا شکافت و دوباره از نو با تنفر بافتچيزي که بودم نيستم”
“ چراتوقف کنم؟راه از میان مویرگهای حیات میگذرد کیفیت محیط کشتی زهدان ماه سلولهای فاسد را خواهد کشت و در فضای شیمیایی بعد از طلوع تنها صداست صدا که جذب ذره های زمان خواهد شد ”