“تو ماه رابیشتر از همه دوست می داشتیو حالاماه هر شبتو را به یاد من می آوردمی خواهم فراموشت کنماما این ماهبا هیچ دستمالیاز پنجره ها پاک نمی شود”

رسول یونان

رسول یونان - “تو ماه رابیشتر از همه دوست می داشتیو...” 1

Similar quotes

“تو ماه رابيش‌تر از همه دوست مي‌داشتيو حالاماه هر شبتو را به ياد من مي‌‌آورد.مي‌خواهم فراموشت كنماما اين ماهبا هيچ دستمالياز پنجره‌ها پاك نمي‌شود”

رسول یونان
Read more

“باور نمی کند، دل من مرگ خویش رانه، نه من این یقین را باور نمی کنمتا همدم من است، نفسهای زندگیمن با خیال مرگ دمی سر نمی کنمآخر چگونه گل، خس و خاشک می شود ؟آخر چگونه، این همه رویای نو نهالنگشوده گل هنوزننشسته در بهارمی پژمرد به جان من و، خاک می شود ؟در من چه وعده هاستدر من چه هجرهاستدر من چه دستها به دعا مانده روز و شباینها چه می شود ؟آخر چگونه این همه عشاق بی شمارآواره از دیاریک روز بی صدادر کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟باور کنم که دخترکان سفید بختبی وصل و نامرادبالای بامها و کنار دریاچه هاچشم انتظار یار، سیه پوش می شوند ؟باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گوربی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاکباور کنم که دلروزی نمی تپدنفرین برین دروغ، دروغ هراسناکپل می کشد به ساحل آینده شعر منتا رهروان سرخوشی از آن گذر کنندپیغام من به بوسه لبها و دستهاپرواز می کندباشد که عاشقان به چنین پیک آشتییک ره نظر کننددر کاوش پیاپی لبها و دستهاستکاین نقش آدمیبر لوحه زمانجاوید می شوداین ذره ذره گرمی خاموش وار مایک روز بی گمانسر می زند جایی و خورشید می شودتا دوست داری امتا دوست دارمتتا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهرتا هست در زمانه یکی، جان دوستدارکی مرگ می تواندنام مرا بروبد از یاد روزگار ؟بسیار گل که از کف من برده است باداما من غمینگلهای یاد کس را پرپر نمی کنممن مرگ هیچ عزیزی راباور نمی کنممی ریزد عاقبتیک روز برگ منیک روز چشم من هم در خواب می شودزین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیستاما درون باغهمواره عطر باور من، در هوا پر است”

سیاوش کسرایی / Siavash Kasraee
Read more

“خورشید را می دزدمفقط برای تو!میگذارم توی جیبمتا فردا بزنم به موهایتفردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!فردا تو می فهمیفردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!آخ ... فردا!راستی چرا فردا نمی شود؟این شب چقدر طول کشیده...چرا آفتاب نمی شود؟یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟”

شل سیلوراستاین برگرفته از پیج اندیشه های پوشالی
Read more

“سکوت کرده امنگاه می کنمو می شمارم قدم هایت را که این گونه آرام تو را از من دور می کنندمی شمارم زمان را که این گونه آسان تو را از من می گیردمی دانم زمانی که محو شوی گریه خواهم کردو خواهم شمارد که چند روز به نامت گذشتراستی یادت هست وقتی آمدی راه را گم کرده بودی؟”

(ماهور احمدی(سکوت گرد مضاعف
Read more

“ما خیال می کردیم که راه رسیدن به آن ناکجاآبادمان از هر کوچه ای باشد، باشد، قصد فقط رسیدن است، به دست گرفتن قدرت است، حاکمیت سیاسی است. فکر هم می کردیم این چیزها، این دورویی ها، پشت و واروهای هر روزه مان را وقتی به آن جامعه رسیدیم مثل یک جامه قرضی درمی آوریم و می اندازیم توی زباله دانی تالیخ. اما حالا می فهمم تاریخ اصلا زباله دانی ندارد. هیچ چیز را نمی شود دور ریخت”

Houshang Golshiri
Read more