“من أكون فى آخر الامر سوى طفل أجد السعادة عندما أسمع صوت اسمى يتردد واذا تكرر اسمى مرارا ومرارا فانى اقف لاسمع سعيدا لا احس بالسأم لحظة ولا أتعب "والت وايت مان”
“أنا" كلمه ساحرة يسعد الانسان عند سماعهاوهناك ناس لا يودون سماع سوى هذه الكلمه ولا أن يروا أى نوع من جمال الحياة الا اذا كانت مرتبطة بها وبذلك يعيشون فى دائرة ضيقة مغلقة ليس فيها نافذة على رحابه العالم ومساحته الواسعة الشاسعة المليئه بالوان جديدة من الجمال والعذوبه"والت وايت مان”
“مردمي هم هستند كه در انتظار هيچ به سر ميبرند.”
“امروز كشف مهمي كردم. اين كشف محصول سه ماه تفكر تامل و مراقبه است. من به طرز غريبي كه اين كلمات هرزه نمي توانند بگويند چه قدر از اين كشف هيجان زده ام. آنقدر كه دلم مي خواهد بروم بالاي ساختمان و فرياد بكشم. من امروز دريافتم كه سرانجام همه بي گمان همه و بدون هيچ استثنايي خواهيم مرد. من امروز اين واقعيت را اين يقين يگانه و يكتا را كه بي ترديد و تا صد سال ديگر هيچ اثري از ما نخواهد بود از عمق جان دريافتم. من از اين حقيقت از اين عدالت محض از اين تنها عدالت مطلق هستي كه هيچ عدالتي به وضوح و شفافيت و شكوه و قطعيت و معناداري آن نيست از اين كه تنها تا صد سال فقط تا صد سال ديگر حتي يك نفر از ما شش ميليارد آدمي كه حالا مثل كرم روي اين تل خاكي در هم مي لوليم وجود نخواهيم داشت به طرز به شدت شكرآوري خوش حالم...”
“«بعضي وقتها احساس ميكنم كه هيچ چيز معني ندارد. در سياره اي كه ميليونها سال است با شتاب به سوي فراموشي ميرود، ما در ميان غم زاده شده ايم، بزرگ ميشويم، تلاش و تقلا ميكنيم، بيمار ميشويم، رنج ميبريم، سبب رنج ديگران ميشويم، گريه و مويه ميكنيم، ميميريم، ديگران هم ميميرند و موجودات ديگري به دنيا ميايند تا اين كمدي بي معني را از سر بگيرند. »”
“وقتی دکتر خانواده برای وصول طلبش فشار آورد، تمام خانوادهی مارکس حدود ده هفته در خانهی دوستی به نام پیتر ایماندت در کمبرول مهمان شدند و پس از آن هم خود کار سه ماه دیگر در منچستر و در خانهی انگلس پنهان شد. این تنها یکی از چندین سفر او به منجستر بود و در همین سفرها بود که او نگاهی به دنیای ماشین و بخار و تولید سرمایهداری در عمل انداخت.”