“آنكه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت/ در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت/ خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد/ تعنه‌اي بر در اين خانه تنها زد و رفت”

هوشنگ ابتهاج / Hooshang Ebtahaj

هوشنگ ابتهاج / Hooshang Ebtahaj - “آنكه مست آمد و دستي...” 1

Similar quotes

“نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاستگره بگشود از ابرو و بر دل‌های یاران زد”

حافظ
Read more

“پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا سر ماه حقوق شان را مى گيرند پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند كه مرگ تو را نديدند كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد ما با ذغال شان شعار خيابانى بنويسيم پس اين فرشتگان پيرشده جز جاسوسى ما به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد”

شمس لنگرودی
Read more

“در من اين جلوه ي اندوه ز چيست ؟در تو اين قصه ي پرهيز که چه ؟در من اين شعله ي عصيان نياز در تو دمسردي پاييز که چه ؟حرف را بايد زد درد را بايد گفت سخن از مهر من و جور تو نيست سخن از تو متلاشي شدن دوستي است و عبث بودن پندار سرورآور مهر آشنايي با شور ؟و جدايي با درد ؟و نشستن در بهت فراموشي يا غرق غرور ؟سينه ام اينه اي ست با غباري از غم تو به لبخندي از اين اينه بزداي غبار آشيان تهي دست مرا مرغ دستان تو پر مي سازند ”

حمید مصدق
Read more

“منتمام هستيم را در نبرد با سرنوشتدر تهاجم با زمان آتش زدم، کشتممن بهار عشق را ديدم، ولي باور نکردميک کلام در جزوهايم هيچ ننوشتممن زمقصد ها پي مقصودهاي پوچ افتادمتا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادممن به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت بهارم رفت . عشقم مرد . يادم رفت”

مسعود فردمنش / Masoud Fardmanesh
Read more

“يکي بود يکي نبود مردي بود که زندگي اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بــود.وقتي مُرد همه مي گفتند به بهشت رفته. آدم مهرباني مثل او حتما به بهشت مي رفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ي کيفيت فرا گير نرسيده بود.استقبال از او با تشريفاتمناسب انجام نشد. دختـــري که بايد او را راه مي داد نگاه سريعي به ليـــست انداخت ووقتي نام او را نيافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هيچ کس از آدم دعوت نامه يا کارت شناسايي نمي خواهد هر کس به آنجا برسدمي تواند وارد شود. مرد وارد شد و آنجا ماند. چند روز بعد ابليس با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه ي پطرس قديس را گرفت: اين کار شما تروريسم خالص است! پطرس که نمي دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد چه شده؟ابليس که از خشم قرمز شده بود گفت: آن مــــــرد را به دوزخ فرستاده ايد و آمده و کار وزندگي ما را به هم زده. از وقتي که رسيده نشسته و به حرفهاي ديگران گوش مي دهد...در چشم هايشان نگاه مي کند...به درد و دلشان مي رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو مي کنند.هم را در آغوش مي کشند و مي بوسند.دوزخ جاي اين کارها نيست!! لطفا اين مرد را پس بگيريد!! وقتي رامش قصه اش را تمام کرد با مهرباني به من نگريست و گفت: «با چنان عشقي زندگي کن که حتي اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادي... خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند» پائولو کوئليو ”

ن
Read more