“گفت: "هر که پندارد که نزدیک تر است ، او به حقیقت دورتر است. چون آفتاب که بر روزن می افتد، کودکان خواهند که تا آن ذره ها بگیرند. دست در کنند . پندارند که در قبضه ی ایشان آمد . چون دست باز کنند، هیچ نبینند .”
“مردی پیش روان پزشک می رود و به او می گوید که برادرم فکر می کند یک مرغ است. پزشک به او پاسخ می دهد که به سادگی به برادرت بگو که مرغ نیست و تمام. ولی مرد در جوابش می گوید: ما به تخم مرغ هایش نیاز داریم!”
“دیگر به راستی می دانستم درد یعنی چه. درد به معنای کتک خوردن تا حد بیهوشی نبود. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نبود. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آنکه بتواند رازش را برای کسی تعریف کند.، دردی که انسان را بدون قدرت دست و سر باقی می گذارد و انسان حتی یارای آن را ندارد که سرش را روی بالشت حرکت دهد. ”
“امروز یک سال از دیروز بزرگتر خواهی شد می دانم چشمانت انتظار هدیه ای را قدم می زند هدیه ای خواهم داد جعبه ای مملو از واژه هایی گنگ راستی ، گذشت ، مردانگی ، مروتروزی که آن را باز کردیشایدموهایت به میهمانی آسیاب رفته باشند و شاید بزرگ شده باشیبزرگ”
“راستی و یک رویی موهبتی است که به اندازه هوش و زیبایی نادر است، و بی انصافی است که انسان آن را از همه کس طلب کند.”