“اگر وسوسه شويم و زبان را سرسري بگيريم، خودِ ما علتِ مشكلاتي خواهيم بود كه پيش ميآيد. زيرا زبان خدايي است حسود، كسي را كه با آن سرسري رفتار كند بيكيفر نميگذارد، بلكه به اعماقِ تاريكيها و آشفتگيها فرو ميبرد.”
“آن كه مي گويد دوستت مي دارم،خنياگر غمگيني ست،كه آوازش را از دست داده است. اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار كاكلي شاد در چشمان توست؛هزار قناري خاموش ،در گلوي من.عشق را، اي كاشزبان سخن بود.آن كه مي گويد دوستت مي دارم،دل اندهگين شبي ست،كه مهتابش را مي جويد.اي كاش عشق را،زبان سخن بود.هزار آفتاب خندان در خرام توست؛هزار ستاره ي گريان،در تمناي من.عشق را،اي كاش، زبان سخن بود”
“عجيــــــب است كه شانه هاي آدم اين همـــهتنــــــــها و درمانده شود.آخر سر,مثل اينكه مال تو نيستند و احســاسمي كني كه با تو بيگانه اند و كسي فراموش كرده و آن ها را جــــــــــا گذاشته است”
“در زندگي زخمهايي هست كه مثل خوره در انزوا روح را اهسته مي خورد و مي تراشد. اين دردها را نمي شود به كسي اظهار كرد چون عموما عادت دارند كه اين دردهاي باورنكردني را جزو اتفاقات و پيش امدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر كسي بگويد يا بنويسد مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي كنند ان را با لبخند شكاك و تمسخراميز تلقي كنند.زيرا بشر هنوز چاره و دوائي برايش پبدا نكرده و تنها داروي فراموشي توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله ي افيون و مواد مخدره است ولي افسوس كه تاثير اين گونه داروها موقت است و پس از مدتي به جاي تسكين بر شدت درد مي افزايند... ”
“درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت، بيعرضگي را صبر، و با تبسمي بر لب اين حماقت را حكمت خداوند مينامند”
“وقتي چمدانش را به قصد رفتن بست،نگفتم : عزيزم ، اين كار را نكن .نگفتم : برگردو يك بار ديگر به من فرصت بده .وقتي پرسيد دوستش دارم يا نه ،رويم را برگرداندم.حالا او رفتهو منتمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.نگفتم : عزيزم متاسفم ،چون من هم مقّصر بودم.نگفتم : اختلاف ها را كنار بگذاريم ،چون تمام آنچه مي خواهيم عشق و وفاداري و مهلت است.گفتم : اگر راهت را انتخاب كرده اي ،من آن را سد نخواهم كرد.حالا او رفتهو منتمام چيزهايي را كه نگفتم ، مي شنوم.او را در آغوش نگرفتم و اشك هايش را پاك نكردمنگفتم : اگر تو نباشي زندگي ام بي معني خواهد بود.فكر مي كردم از تمامي آن بازي ها خلاص خواهم شد.اما حالا ، تنها كاري كه مي كنمگوش دادن به چيزهايي است كه نگفتم.نگفتم :باراني ات را درآر...قهوه درست مي كنم و با هم حرف مي زنيم.نگفتم :جاده بيرون خانهطولاني و خلوت و بي انتهاست.گفتم : خدانگهدار ، موفق باشي ، خدا به همراهت .او رفتو مرا تنها گذاشتتا با تمام چيزهايي كه نگفتم ، زندگي كنم.”