“آدمیزاد دو تا پا داره و دو تا اعتقاد: یکی برای وقتی که حاش روبهراهه و یکی هم برای موقعی که حالش خرابه. اسم این دومی رو گذاشته دین.”
“تو هیچ مترس چون بخشوده شده ای، اما برای جامعه فاسدی که تو را مجبور کرده است تا از بین مرگ و بی آبرویی یکی را انتخاب کنی، بخشایش وجود ندارد”
“آخر من و تو که با هم جور نیستیم. تو جاویدی و من میمیرم. این چه فایده داره که تو تا ابد زنده بمونی و هی شاهد مرگ اونهایی که ساختی باشی؟ مگر تو اینهایی را که ساختی دوستشون نداری؟”
“بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین- عاشق شدن- آنقدر بخندی که دلت درد بگیره- بعد از اینکه از مسافرت برگشتی ببینی هزار تا نامه داری- برای مسافرت به یک جای زیبا بری- به آهنگ مورد علاقه ات از رادیو گوش بدی- به رختخواب بری و به صدای بارش بارون گوش بدی- از حموم که اومدی بیرون ببینی حوله ات گرمه- آخرین امتحانت رو پاس کنی- کسی که معمولا زیاد نمیبینیش ولی دلت میخواد ببینیش بهت تلفن کنه- توی شلواری که تو سال گذشته ازش استفاده نمیکردی پول پیدا کنی- برای خودت تو آینه شکلک در بیاری و بهش بخندی- تلفن نیمه شب داشته باشی که ساعتها هم طول بکشه- بدون دلیل بخندی- بطور تصادفی بشنوی که یک نفر داره از شما تعریف میکنه- از خواب پاشی و ببینی که چند ساعت دیگه هم میتونی بخوابی- آهنگی رو گوش کنی که شخص خاصی رو به یاد شما میاره- عضو یک تیم باشی- از بالای تپه به غروب خورشید نگاه کنی- دوستای جدید پیدا کنی- کسی باشه که وقتی اونو میبینی دلت هری بریزه پایین- لحظات خوبی رو با دوستانت سپری کنی- کسانی رو که دوستشون داری رو خوشحال ببینی- یه دوست قدیمی رو دوباره ببینی و ببینی که فرقی نکرده- عصر که شد کنار ساحل قدم بزنی- یکی رو داشته باشی که بدونی دوستت داره- یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ... باز هم بخندی”
“خواهی که دلت محرم اسرار آید بی خود شود و لایق این کار آید برکش ز برون دو جهان دایره ای در دایره شو تا چه پدیدار آید”
“آری هدف زمین زندگی نیست، انسان نیست. زمین بدون اینها نیز بوده است و بدون اینها نیز خواهد بود. انسان و زندگی جرقه هایی هستند که از چرخش تند رمین به بیرون پرتاب شده اند.بیایید متحد شویم، بیایید دست یکدیگر را محکم بگیریم، بیایید دلهامان را یکی کنیم ، بیایید بیافرینیم – تا زمانی که گرمای این زمین هنوز احساس می شود ، تا زمانی که هنوز زلزله ای ، فاجعه ای ، یخچال غول پیکری یا ستاره ددنباله داری نابودماننکرده است – بیایید برای زمین مغزی و قلبی بیافرینیم ، بیایید به این تکاپوی فوق بشری معنایی انسانی ببخشیم.”
“همسفر! در این راه طولانی که ما بیخبریم و چون باد میگذرد بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی. همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست. و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است عزیز من! دو نفر که عاشقاند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است. عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست . من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری. عزیز من! اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد . بگذار در عین وحدت مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم..بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند. بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل . اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست . سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگی است.. بیا بحث کنیم. بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. بیا کلنجار برویم . اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم. بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را، در بسیاری زمینهها، تا آنجا که حس میکنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی میبخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم. من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم. بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .عزیز من! بیا متفاوت باشیم”